اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

۱۶ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

من که می‌دونم تو در چه حالی اما مگه تو دنبال جنگیدن نبودی؟ اینم جنگ، جنگ با دلی که هی خل میشد و سُر می‌رفت. حالا پات رو گذاشتی زیر پاش که سر نخوره. سنگینیش افتاده روت و درد داره اما طاقت بیار. می‌دونم دو روز دیگه پی‌ام‌اسی و حالت خراب اما باور کن درست میشه و بالاخره تو می‌تونی این راه کج رفته‌ای سالها رو اصلاح کنی. باید صبور و مقاوم باشی.

۰ نظر ۱۱ دی ۹۸ ، ۲۱:۰۶
آنی که می‌نویسد

این چند روز با خودم کنار اومدم و دارم آدمهایی که یه جور رابطه‌ی عاطفی س ک سی باهاشون داشتم رو کنار می‌گذارم. اینجور هم احساس قوی بودن دارم، چون منم که کنار می‌گذارم نه اینکه کنار گذاشته بشم، و هم احساس سبکی. دور و برم رو دارم خلوت می‌کنم و شروع کردم به تست زدن تا حداقلی که می‌تونم رو توی این یک ماه و خورده‌ای برای خودم باشم و تلاش کنم. میم حالش خوب نبود اما بهتره. من خوبم. مادرجون حالش خوب نیست و این در حال حاضر تمام غممه.

بگذریم می‌دونم ح می‌ره رو اعصابم و چند روز ماجرا دارم تا خوردم کنه اما ایندفعه تلاش می‌کنم خورد نشم. خسته شدم از روابط متعدد دلم می‌خواد سرم تو لاک خودم باشه. آدمی که من براش هیچی نیستم، آدمی که روابط متعدد داره بدرد من نمی‌خوره. کاش دکتری آی‌پی‌ام قبول شم.

۰ نظر ۱۱ دی ۹۸ ، ۱۹:۰۸
آنی که می‌نویسد

حال دلم همونجوره که می‌خواستم. تپش، آشفته حالی، نازک خیالی. ولی بسه. نه ح و نه هیچ کس دیگه ای و هیچ چیز دیگه ای نمی‌تونه چیزی که می‌خوام رو بهم بده. راستش حتی میم. میم هم برام یک عادته، یک مفر، یک جایی برای نفس کشیدن و موندن و زندگی کردن. من چی می‌خوام؟ عقل. بله عقل. عقلانیت رو ترجیح می‌دهم به زیبایی و هیجان خیال. باید که پایم بند شود به عقل، باید افسار بدهم دست عقلانیت. تا این دل افشار گیرد آشفته حالی اگرچه نیکو اما درد بی درمان خواهد بود. و مگر عاقلی هست که درد بطلبد؟ این از روان بیمار بر می‌آید و بس. روانم بیمار است می‌دانم اما علاجش به دست عقل دارم.

۰ نظر ۰۷ دی ۹۸ ، ۱۰:۱۷
آنی که می‌نویسد

ح آزارم میده و راستش من بیمار این آزارم. چرا؟ چون دلم هیجان می‌خواهد، دلم وادادگی می‌خواهد. لعنتی این را خوب فهمیده، خوب بازی می‌دهد. اما تا کجا؟ مگر قرار نبود من عاقل باشم؟پس بسم است از قبول علمی و صلاح و نیکنامی. هرچه دل افشار کشد دیگر نمی‌روم. آری خواست دل را می‌شناسم اما من نه آنم. بسم است.

۰ نظر ۰۷ دی ۹۸ ، ۰۸:۳۵
آنی که می‌نویسد

امروز که کله سحر پاشدم و کلی برنامه ریختم ح پیام داد و رسد به اعصابم. این آدم واسه من تموم شدست، دیگه باهاش نخواهم بود ولی چرا همچنان دارم بهش جواب میدم و پیام میدم و اعصاب خودم رو خورد می‌کنم؟

تو روحش، می‌دونه چجوری باریک بده، می‌دونه چیجور من رو تو مشتش نگه‌داری. ولی بسه... دیگه بسه... من که می‌دونم چرا وا میدم باز؟ هیچی بزرگ هیچی در انتظارت نیست. هیشکی هیچ‌جا برات نرسیده.

۰ نظر ۰۵ دی ۹۸ ، ۱۵:۴۲
آنی که می‌نویسد

دو ماه مانده به کنکور دکتری و من همچنان بی‌خیالی طی می‌کنم و درعین حال توقع دارم آی‌پی‌ام قبول شوم. راستش حال و حوصله ندارم احساس می‌کنم با اینقدر خواندن کاری از پیش نمی‌برم پس چرا وقت بگذارم. اما واقعیت این است که حاوی بهتر از هیچی. 

در مورد روابط کمی دارم به رابطه روی می‌آورم. کمی از عزلت دربیایند.

راستش قصد دارم از ایران برویم. باید ابتدا زبانم را تقویت کنم که بدرد کنکور دکتری هم می‌خورد و بعد بدنبال رفتن باشم.

چاقی کلافه ام کرده باید فکری کنم، ورزش باید در راس امور قرار گیرد.

و در نهایت دیسیپلین، نیاز دارم دیسیپلینی اتخاذ کنم. از این تصویر مشوش از خودم خسته ام. نیاز به غرور و دیسیپلین دارم.

باید بعد کنکور روی برنامه نویسی کار کنم.

چقدر برنامه دارم... پوووف.

۰ نظر ۰۵ دی ۹۸ ، ۰۴:۳۶
آنی که می‌نویسد