اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

۲ مطلب در آذر ۱۴۰۰ ثبت شده است

یه گره‌ای تو گلومه که داره خفه‌ام می‌کنی. هیچ بهبودی برای خودم نمیی‌تونم تصور کنم. بعید می‌دونم زمانی به این‌حد حالم بد شده باشه که حوصله‌ی میم رو نداشته باشم. وقتی حرف می‌زنه، تلاش می‌کنه حالم رو خوب کنه، دور و برم می‌چرخه و مراقبتم می‌کنه، حالت انزجار پیدا می‌کنم. این از همه چی بدتره. از اینکه اینجور شدم خیلی دارم اذیت میشم. نمی‌فهمم چرا اینقدر ازش دوری می‌کنم! یه احتمال شاید رابطه‌ی ضعیف جنسیِ بینمون باشه که این اواخر هم بخاطر حال افسرده‌مون و هم اثرات سروتونین ایجاد شده. اما اینقدر قوی که من چنین حسی پیدا کنم! عجیبه!

از طرفیی این روزا همه چی برام بی‌شکل و بدون جذابیته. احساس می‌کنم یه سیالیت و بی‌فرمی‌ای در اطرافم پخشه که قدرت تعین رو ازم گرفته. هیچ میلی، هیچ حسی، هیچ هیچ هیچ ... جز یه تیکه گره شبیه بغض که داره گلوم رو فشار میده و من هی تند و تند آب می‌خورم تا پایین بره اما همونجا مثل سنگی که راه یه رود یا آب باریکه‌ای رو مختل کرده باشه، سر جاش هست و تکون نمی‌خوره.

شاید باید برم سیگار بکشم! احساس می‌کنم تعداد سیگارهای ماهم زیاد شده. قبلا یکی بود، بعد شد دو‌تا که البته دلیلی نداشت، فقط می‌خواستم طولانی‌تر بشه. ولی الان دوبار در ماه نیاز به سیگار پیدا می‌کنم که خب نگران کننده‌ست.

واقعا چمه؟

مثل یک بمبم. یک بمب که به جرقه‌ای بنده. دلم نمی‌خواد خودم رو بکشم، چون واقعا دوست دارم زندگی کنم. اما نه اینجور! این که اسمش زندگی نیست! این یک رنجِ بی‌پایانه، یک دردِ بدون تسکین، یک ساییدگیِ بی‌توقف.

چجور باید خوبش کنم!

به نظرم شبیه اونوقت‌هام که برای ارشد می‌خوندم. اون وقت‌ها که می‌خواستم خودکشی کنم و فقط بخاطر میم طاقت میاوردم. اما حالا چی؟ حالا که از اونم دورم!

نه نمی‌خوام بخاطر خودم بهش نزدیک بشم. اما مسخره‌ست! هر دلیلی بیارم تهش میرسه به خودم.

آخ که چه تعفن‌آوره زندگی!

۰ نظر ۲۱ آذر ۰۰ ، ۱۴:۱۱
آنی که می‌نویسد

از نشانه‌های پی‌ام‌اس یکی اینکه به‌طرز غریبی دلم می‌ خواهد در شبکه‌های اجتماعی فعال شوم، چیز بگذارم/بنویسم و لایک دریافت کنم. نمی‌دانم این حس چرا بروز می‌کند؟! البته تا حدی بلدم جلویش را بگیرم ولی عجیب سربرآوردنش است. اینکه یکهو نیازمند توجه دیگران می‌شوم و خود را در جهان خودم ناکافی می‌دانم.

و از عوارض پریود که دیگر همگان آگاهند، افسردگی ‌ست. منتها احتمالا به واسطه‌ی کیست‌های فیبرومی تخمدان نوسانات هرمونی در من شدید است.

دو روز است که احساس عجیبی دارم. یک‌جور تهوعی که اصلا ربطی به معده و سیستم گوارشم ندارد. یک حس که می‌خوام بالا بیارم، اما چی؟ نمی‌دونم. بی‌اشتهام اما مثل خرس می‌خورم تا خودم رو بی‌توجه نشون بدم.

امروز هم درباره‌ی هادی پاکزاد خوندم. خیلی خوب می‌فهمم آدمی رو که اینقدر میل به زندگی داشت و تصمیم به خودکشی گرفت.

دردم پایانی نداره.

بقول الی: یه پایان تلخ، بهتر از تلخیه بی‌پایانه.

۰ نظر ۰۹ آذر ۰۰ ، ۰۹:۵۵
آنی که می‌نویسد