به نظر مدتیست که مونولوگ را از دست دادهام. خوب که نگاه میکنم، انگار هرچه سریعتر بدنبال حل مشکلم، یا شاید درستترش این است که بدنبال پاک کردن دردسر. شاید یکی از مشکلات در میل به دیده شدن ریشه دارد، و یا ارتباط. این روزها تا که حالم بد میشد به سراغ ارتباطی و یا حضور در جمعی حتی مجازی بودم تا مشکل را مرتفع کنم، اما تا به کی؟
راستش دلم هم برای غم داشتن، غمی عمیق، تنگ شده. دلم برای خودم با خودم بودن. اینکه اینجا تنها حضور من در اجتماع باشد، اینکه اینجا غر بزنم، درد بکشم، با خودم و خودم زندگی کنم. دلم برای خودم، تنگ شده.
یادش گرامی که میخواند: «دلم بیش از هرچیزی برای خودم تنگه - و من برای خودم، چقدر دلم تنگه»!
هی پناه به جمع، به کتاب و درس، به پرستیژ، به دیده شدن و ....
باید به خودم برگردم.
کسی که من را نمیبیند، خودمم.
۰ نظر
۰۱ تیر ۰۱ ، ۰۸:۵۰