گیجی
اتفاقی ترسناک در من در حال رخ دادن است. لذت از تنهایی و سکوت
من با خودم چند چندم که از این سکوت و تنهایی لذت میبرم و در عین حال دوستش دارم. مثلا یک دوست داشتن دور ... هرچند تا قبل این هیچ وقت از او خسته نشده بودم اما نبودش هم بسیار لذت بخش است. با چنین حالی هیچگاه مواجه نشده بودم. همیشه اینطور بود که یا یا او بود یا نبودش کسالت آور بود.
یعنی این اتفاق خوبی برای من است؟ برای ما چطور؟
راستش میترسم, چون نمیدانم خودم را بیشتر دوست دارم یا ما را یا اصلا اینها در تقابلند؟ نمیدانم شاید چنین خلوتی به واقع نیاز آدمیست و باید برای او هم چنین خلوتی را فراهم آورم - اگر او هم بخواهد - , نباید با او از ماجرای لذت تنهاییام چیزی بگویم شاید دلسردش کنم.
هنوز باورم نمیشود که من با خودم به صلحی رسیدهام که از با خودم بودن نمیترسم و لذت میبرم !
و او کجای زندگی من است؟