اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

زندگی افلاطونی و هیچ

چهارشنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۶، ۰۶:۱۶ ق.ظ

شبی که کنکورم را دادم تازه فهمیدم چقدر استرس داشتم و فکرش را هم نمی‌کردم. دو روز پیش که پروپوزالم را نوشتم متوجه شدم که چقدر استرس داشتم و حواسم نبوده. دیشب که تقریبا اولین شب بعد از پروپوزال نویسی‌ام بود نشستم به تماشای  کاپیتان شگفت‌انگیز. فیلم از خانواده‌ای می‌گفت که در جنگل زندگی می‌کردند, نگرش چپ داشتند و در پی آن بودند که جوری دیگر آنجور که مدینه‌ی فاضله‌ی افلاطونی است زندگی کنند. شکار می‌کردند و غذاهاشان ارگانیک بود کتاب‌های زیادی از علوم روز می‌خواندند, جنگاوری و استقامت را تمرین می‌کردند, ساز می‌زدند و ... . بعد از یک‌جایی به بعد می‌فهمند که شدنی نیست. پدر خانواده می‌گوید تصمیم اشتباهی بود اما "اشتباه زیبایی" بود (it was a mistake but a beautiful mistake) راستش فیلم با دنیای دلخواه من شروع شد  چیزی که همیشه دوستش داشتم و حالا هنوز هم ترجیحم بر چنان زندگی کردنی است اگرچه من را با واقعیتی که سالهاست به آن رسیده‌ام تنها گذاشت. با خودم فکر کردم چرا اینقدر کمال‌گرایم؟ همه‌ی گذشته و خانواده و .... را یک به یک مرور کردم اما جوابی دستگیرم نشد. اما جالبی فیلم - که بعید می‌دانم ناآگاهانه بوده باشد - این بود که مادر این خانواده که او هم با این شیوه ظاهرا موافق بوده  - یا لااقل بخاطر همسرش همراه بوده - مسلک بودایی یا یک چنین چیزی داشته, او می‌میرد درواقع خودکشی می‌کند و وصیت می‌کند که جسدش را بسوزانند و پای آتش جسد برقصند و پایکوبی کنند و خاکسترش را در چاه توالت بریزند و سیفون را بکشند.

۹۶/۰۸/۲۴
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی