اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

وقت دلتنگی برای کسی که از او هیچ نشانی نداری جز جایی که گاهی گذرش می‌گذشت چه باید کرد. وقتی قرارت بر این هست که برنگردی و در سفیدی یا سیاهی -چه فرقی می‌کند- فرو بروی باید صبر کنی، باید پناه ببری به فراموشی، به غفلت، .... گوشه‌ی چشمت که تر شد بروی برای جمع کردن خودت تا .... فراموشی .... تا که درخت مهرش و خواستنش برود، تمام شود، خشک شود. آنوقت تو با چوب تنه‌ی آن درخت مدادی بسازی و هربار لای انگشت‌هات از زندگی بعد از دلتنگی بنویسی. از حال و آینده‌ی آنوقتت.... با آن مداد که گذشته‌ای در آن جمع شده، تلنبار شده، خشک شده، دیده نمی‌شود ... ولی هست.

می‌دانی که میشود ... شد ... خیلی بارها شد، این بار هم فرقی ندارد . صبر باید و زمان.


از آخرین روز که دیدمش نمی‌دانم چقدر گذشته، از آخرین روز کتابخانه‌ام که امید دیدنش بود ۲۳ روز. ۵ آبان تاریخ انقضا کارت کتابخانه‌ام بود و تمام.


کاش به وقت مرگ جسدی از من نماند.

۹۶/۰۸/۲۹
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی