باز این منِ گند برگشت
دیگه جدی جدی کلافه شدم. باز همون منِ دست و پا چلفتی و بیهوا و بی خاصیت و بیتوجه و بیمشئولیت و بی ..... آه چرا! چرا باید دوباره آن من سر برآورد و دوباره زندگیم را بکند همان لنجنزار. من. ... همه چیز خوب بود، من آدم فعال و دقیق و با مسئولیتی شده بودم. چه شد که اینجور شد؟ آیا نه آنکه افسار زندگیم دست خودم نیست؟ آیا نه اینکه بی قاعده شدهام. میگویند هویت آدم در مقابله با دیگری تعریف میشود. من همان است که هیچ کس دیگری نیست و به گمانم دیگرانی هم باید باشند که تو را قویتر کنند. من نمیدانم چهام شده نمیدانم چرا بیهوا شدهام. این ترم درس نخواندم فقط ول گشتم، این ترم جدی نبودم، فقط ادای جدیها را درآوردم. این ترم من آنی نبودم که یکسال پیش.... من بی هدف و آویزان شدهام.
خستهام از این منِ دوباره دستوپا چلفتیِ بیمسئولیت و بیخاصیت.
من هدف ندارم. و گمم. و خسته از زندگی بیروح. و بلد نیستم بسازمش. و دارم توی مرداب دست و پا میزنم. و هیچ راه نجاتی نیست. شاید هم هست و باید دوباره .... نمیدانم. من بلد نیستم زندگی کردن را. جدی و دقیق بودن را. برای خودم بودن را. با تنهاییام خوش بودن را. با خودم کنار آمدن را. لذت علم آموزی را. خسته نشدن از روزمره را. ساختن هر روز نو را. من خستهام. من دارم زمان را از دست میدهم. هی همه چیز لیز میخورد و من بی آرمان بی هدف ...
آه خدایا این چه گهی است که منم!!!! خدا وکیلی بیانصافی ....... این من لجن چه بود آخر ... این منِ بسته به هزار جبر جغرافیا و ژن و کوفت و زهر مار ... این منِ گم .....
من خستهام.
یک ماهی میشود که موبایلم افتاد و شکست و وسط اینهمه بیپولی خرج ۸۰۰ تومانی گردنمان انداخت، حالا هم که بعد عمری یک قابلمهی درست و حسابی و گرون خریدیم را زدم ناکار کردم. من خستهام خدا میفهمی. میدونم از تو کاری بر نمیاد.
خستهام از خودم. باز این منِ گند برگشت.