اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

پرستارم تو باشی

پنجشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۶، ۰۸:۲۸ ب.ظ
که من تب کردم و پرستارش تو بودی
آن کیست ... 
آنها کیستند که دلم با آنها می‌لرزد؟!
من از بچگی عاشق بودم ...
دلم هوای تو ... کی؟ نمی‌دانم. 
مثل فیلم‌ها بود اما واقعی. پرستار بود یا رزیدنت، من روی تخت دراز کشیده بودم و منتظر بودم کسی بیاید و سرمم بزند، پسری وارد شد نگاهی انداخت به من و جیم شد چشم باز کردم در حال  رفتن بود که پرستار به او گفت سرمش را بزن عضلانی‌اش را خودم می‌زنم. برگشت پیش من. دستم را نگاهی انداخت دید هیچ رگی پیدا نمی‌شود و رفت و یک صندلی آورد. نشست و مچم را گرفت دستش، دست‌هاش لطیف بود و با مهری گرفت که اول بار بود آن عشق نه از نگاه و کلام که از خطوط عصب دست حس می‌شد. میم بیرون رفت و از دور تماشا می‌کرد و من به حضور همان پسر حالم آرام بود. سرمم را تنظیم کرد و بعد انگشتهایم را نوازشی کرد، فکر می‌کرد یحتمل من با حالی که افتاده‌ام نمی‌فهمم. اما من تشنه بودم و آن روز با تمام حال خرابم تشنگی جلوی چشمانم بود. نوازشی کرد و دکتر پیری آمد و گفت سرمش را زدی؟ تزریقات دیگری داشت؟ با صدای قشنگی گفت خانم پرستار همه را انجام دادند و من سرمشان را زدم. گفت تمام شد کارت؟ گمانم الکی داشت ور می‌رفت یادم نمی‌آید چه خوابی داد کمی این دست و آن دست کرد و رفت و دوباره برگشت گفتم گفتم تمام شد؟ به چشمانم نگاه نمی‌کرد اما آرام گفت بله راحت باشید. کمی بعد میم آمد و بعد سرم رو به پایان بود که پشت پرده ظاهر شد، تایم گرفته بود. میم بیرون رفت و او سریع ورید را درآورد و رفت. 
تمام
داستان‌ها عاشقانه همینقدر کوتاهند و همینقدر دلچسب و آرام. اصلا لطفش به همین است باور کن.
۹۶/۱۱/۲۶
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی