باید بلد بشوم عشق و عقل را
من چه پیوندی با عشق دارم. از بچگی و خیلی بچگی از وقتی خودم را شناختم خودم را بندهی عشق دیدم. همیشه پیِ عشقی بودم و این مرور این روزها البته آزارم میدهد. میخواهم در مقابل این تقدیر بایستم. یک عمر لااقل ۲۴-۵ سالی هست که خودم را اینگونه یافتم. از کی در پی عشق بودم؟ از بچگی از همان وقتها که توی کوچه با پسرها بازی میکردیم و مرصاد مرا به بازی پسرها راه میداد. از همان وقتها یادم میآید که برای عشق در هر سسطحش مشامم تیز بوده. این روزها گیر کردهام بین یک خواهشی که خواهش تنگونه است و خواهشی که عقل میگوید. بین دنیا مگر چه دارد و یاد گرفتن و شوق پرواز، این روزها گویی به دوراهی عقل و عشق خیلی شدیدتر رسیدهام. قبلترها عقلانیت خوب بود اما عشق خوبتر اما این روزها گمانم عشق فقط یک مخدر است، یک شکلات دوران بزرگی، یک سرگرمی و بازی بزرگسالانه و عقل ... میدانم که می خواهمش.
دیشب فیلم من را با نام خودت صدا کن را دیدم. عشق دو مرد، لطیف زیبا و وسوسهانگیز برای تجربهای دوباره و عقل میگوید که از تجربه بیاموز یا نه اصلا آنی بشو که میخواهی و آن، راهش از عشق نمیگذرد. راهش دلانگیز نیست. میترسم دلم بمیرد. میترسم از دریافتهای دلم بمانم و آنوقت یک پای قضیه بلنگد. میدانم ناگزیرم و انسانم و و و اما دلم میخواهد تا میدانم و آگاهم برای آنگونه نشدنم تلاش کنم. میخواهم دلم زنده بماند و بفرمان عقل. نمیدانم میشود یا نه؟ دلم نمیخواهد مزهی عشق را از دست بدهم اما دلم هم نمیخواهد بندهی عشق یا هرچه بشم (و البته حتی عقل).
و استقلال میخواهم. شناختن خودم، برای خودم بودن، برای خودم بزرگ شدن، رضایت خودمم را دنبال کردن، خو کردن به تنهایی و صبور بودن، و دوست داشتن را زندگی کردن تا ... هنوز وعدهی عشق میدهم اما شاید تا به هیچوقت. دلم ... باید بزرگ شود، نه که بکشمش باید بزرگ شود. باید بلد شوم. سخت هست به یقین.
مهم برایم این روزها فهمیدن این است که چگونه میشود خودت را بغل کنی و استقلال ... این آنچیزی است که مرا به عقلانیتم نزدیکتر میکند.
و آن در سه حوزه: مالی، علمی، عاطفی.
اگر اینها را بدست آورم رضایت درونم وابسته به خودم میشود و عقلانیتم رشد یافتهتر میشود و به آن عقل استعلایی کانت نزدیکتر میشود.
باید زندگی کانتگونه در پیش گیرم.
میخواستم از عشق و هوس و محبت و دلنگرانی و حواسش بودنهای عاشق و معشوق، از گم شدن مرز عاشق و معشوق و از گذری بودن آن بگویم. شاید هم همینقدر میشود گفت که گفتم و اینکه تصویر عاشقانهی فیلم خیلی خوب بود، تمام وجوه را داشت و عشق بود و درد داشت و و و ... همانها که چشیدهبودمش را داشت و حتی بیشتر و ملموستر و قشنگتر.
و آه ... که از هر زبان که میشنوم نامکرر است....