اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

پیری و ترس و مرگ

جمعه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۹:۱۱ ب.ظ

دلتنگی برای اینستاگرام و عکس‌های فلسفی و کپشن‌های رندانه بخش تازه‌ی دلتنگی‌های من است. قول املت می‌دهم و سر از پیتزا رومانا درمی‌آوریم. در دلمان هوای نیویورک و کالفرنیاست و به افق خیره می‌شویم و مزرعه‌ای که قرار است پیری‌مان را بگذرانیم مرور می‌کنیم.

-من مرغ و گاو دوست ندارم

-- کاری با ما ندارند یک کارگر می‌آید و کارهایشان را می‌رسد و باغی از ...

وحشت پیری سُر می‌خورد توی کله‌ام و تنهایی و بی‌پناهی و کشوری که پیوندی با آن نداریم و و و ... اگر او بمیرد و من تنها شوم چه کنم؟ برگردم؟ تنها مشغول مردنم بشوم؟ اگر او تنها شود چه می‌کند بدون من؟ ....

دلم می‌خواهد از این تصویر مجازی که شب و شهر و ما با هم در یک قاب محو درهمیم چیزی ثبت کنم و جایی منتشر کنم و پایش بنویسم اینجا داشتم از پیری و مرگ می‌ترسیدم و سس‌های روی پیتزا را زیاد کردم و تندی اش را هم، تا همه را با هم قورت بدهم. ترس را، پیتزا را، شهر را و من و ما و افق و مرگ را .

کاش آدم نبودم، مثلا رباتی بودم که هروقت بی‌مصرف می‌شدم دور انداخته شوم نه آنکه انتظار مرگ... می‌گفت تنها ناآگاهان درمی‌گذرند و دانایان به پایان می‌برند... نمی‌دانم بلدم، بلد می‌شوم که به پایان ببرم؟

ماشین را روبروی یک خانه‌ی سوبلکس زیبایی پارک کردیم، تمام چراغ‌هایش روشن بود و سور و ساتی به راه و من آرزو کردم کاش چنین جایی داشتیم.

۹۷/۰۲/۱۴
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی