دهککی
اساسا آدمیام که زود وابسته میشم، مثلا به پنجرهی خونمون وابسته شدم و دو روز که نبودم و این منظرهی هرروزه رو ندیدم دلتنگش شدم. یا مثلا وابستهی آ شدم و حالا دلم میخواد دوسم داشته باشه تا کنارش بمونم. یا وابسته به کتابخونه و اهالیش هستم هنوز و قلبم به تپش میفته. اساسا هم نمیفهمم چیجوری یه سری آدمها روز به روز یا ماه به ماه محیطشون رو تغییر میدن! البته منم اهل تنوع هستم اما هیچوقت دستم نمیره چیزهای قدیمی رو دور بریزم، همیشه گوشهای، جایی هستند و دارمشون. خلاصه اینکه اهل تجدید فراش نیستم. بمونه میمونم، بره دلم میمونه و ... خلاصه همینجور ادامه میدم. مثلا هنوز عاشق دوست پسر اولم هستم. همه خودشون من رو میگذارن و میرن و شواهد جوری هست که باید بگم آدم حال بهم زنی هستم و یا یه احتمال هم اینه که آدمهای حال بهم زنه دمدمی مزاج به پستم میخوره. حالا هرچی (بقول آ) خلاصه چه از دیشب خیال بافتم و اسب خیال جولاندم به این امید که آ را به سوی ما میلیست. و امروز آقا گفتن اهل کش دادن نیستن و اینا... راست میگه چیه یه دختر مثل من پیله کنه... من رو بگو چه دیشب تاحال از میم کناره گرفتم... پوووف. نه دیگه این دل واسه ما دل نمیشه... زوال چهره... زوال تن ... زوال روح و دل و....
دهکی... کوفت بتمرگ زندگیت رو بکن و تماشا کن اومدن ها و رفتنها رو ...