اوج خواستن
روابط ممنوعه داشتهام و به وجد آمدهام اما م چیز دیگری است. او را دوست دارم، اشک شوق و خواستن است که از قلبم به چشمانم میآید و تراژدی، آنگاه که خیال با واقعیت محصور میشود. آنگاه که واقعیت خیال را به کناری میزند و آنگاه که خیال قرار است در ظرف واقعیت جا بشود و روابط ممنوعه و خواستن و نداشتن و ....
من او را دوست دارم، اینکه این برای ممنوعه بودنش است یا چه را نمیدانم اما دوست داشتن و شوق و زندگی در من برانگیخته میشود و من سادهلوحانه گمان میبرم اینبار ماجرا به نحو دیگری پیش خواهد رفت. اگرچه نحو دیگر را در ذهن ندارم.
او من را مخفی میکند تا کی ...؟!
آه ... مهرا دوستت دارم. کاش ما قبلتر همدیگر را دیدا بودیم. خیلی خیلی قبلتر از حالا و حالاها که دستهامان بسته است. تو تا به کجا حاضری برای من ...
خدای من خودت کاری کن که میم و من و م و مین اذیت نشویم و خوب پیش برود.
من روزی میخواهم با او رها باشم.