حرمان
هر لحظه منتظر است. چشمی به کتاب، چشمی به ظرف غذا و چشمی به صفحه گوشی.
چشم از هیچکدام برنمیدارد. قدری مضطرب است و قدری هیجان دارد و نمیتواند شوق و نگرانیاش را با هیچ چیزی کم کند. خودش را تمیز و مرتب و آمادهی دیدار کرده و منتظر است خانه خلوت شود تا پنهانی و بهدور از چشمی خود را به تماشا ببرد. به میان تماشا شدن و تماشا کردن. دلش پر میکشد و قلبش آنقدر تند میزند که مرد را به خنده وامیدارد. تمام بود و نبودش را جستجو میکند. آیا او گمشدهی دل من است؟ زن خوب میداند گمشدهاش را هیچکجا نمیتواند پیدا کند. میداند جهان چیزی بیشتر برایش ندارد، اما هربار این سوال را میپرسد. تنش زیر سرمای کولر عرق سردی کرده است و اضطرابش را ناشیانه با دستمال خشک میکند. آبی میخورد و غذاها را دوباره نگاه میکند، کتابش را میبندد و در خلوت و سکوت به تماشا میرود. زل میزند به صورت شبیه به خودش و نمیتواند این میل به دوست داشتن خود را پنهان کند. او شبیهاش است در نگاه و صورت و عقایدش و او پیش و بیش از هرچیز شیفتهی خود است. دلش میخواهد در مجاز ببوسدش. هر چند ثانیه در دلش بوسه میفرستد و تن به تماشا رفته اش را برهنهتر میکند و حظی را به اتمام میبرد. حظ خواسته شدن.
زن غمگین از نداشتن به تمام و مرد امیدوار به دیداری.
پایان و حرمان