بیدلیل
ناشیانه منتظر بازگشتم. مدام چک میکنم و فکر می کنم بعد از پایان تعطیلات بهانهای پیدا میکند و میآید. کمی بهترم و امروز از موسیقی لذت بروم. اما گمم... او در نظرم است و بیشتر اینکه دیروز میم پرسید چرا زندهای، درس میخوانی و و و، من دروغ گفتم. گفتم بخاطر تو و این جوابی بود که پیشتر صادقانه میگفتم و حالا نمیدانم دلیلم برای ادامه چیست! نه او (م) قدرت عشقش آنقدر است که من را شوق او زنده دارد و نه دیگر میم آن خواستهی ابدی و ازلی من است من بار دیگر با عشقی، عشقی دیرین را از دست دادم و این شاید شروع است و شاید میم هم مانند خدا فدای گیجی و هرزخواهی من بشود.....
این کثافتی که پایان ندارد کی تمام من را میبلعد تا تمام شوم ... تا به خودم آیم.... تا خلاص شوم تکلیفم روشن شود... اما هیچ وقت برای اصلاح دیر نبود پس نیست ... حالا هم وقت هست میم را حفظ کنم اما راستش نمیدانم چرا؟!
باید برگردم به کار ...
باید از م خلاص شوم این اولین کمک به خودم هست .... و یافتن دوباره دلیل برای با میم بودن با خودم بودن... بی انگیزهام ...