اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

مونولوگ‌انه

سه شنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۲۹ ب.ظ

صبح وقتی پیام عاشقانه‌اش رسید به سردی پاسخ دادم و اینجوری ردش کردم. حالا یک جایی توی قلبم خالی است، دقیقا احساس آدمی را دارم که از یک لبه به لبه‌ی دیگر می‌پرد ولی زیر پایش خالی می‌شود. یا دقیق‌تر و براساس تجربه‌هایم حال وقتی که از یک سرعت‌گیر بزرگ با سرعت عبور می‌کنی و چاله‌ای در منتها الیه آن کنده‌اند و چرخ تلپی می‌افتد توی آن. حالم چنین است. با خودم فکر می‌کنم ته‌اش چی و جوابی هم ندارم اما دستم به بخشایش وقتم نمی‌رود یا جایی برای خوش‌گذرانی نمی‌توانم باز‌ کنم. اینجوری است که توی دلم یک حفره حس می‌کنم که پر شدنی نیست و خب بنا به تجربه التیام یافتنی‌ست. تلاش می‌کنم با مفهوم صبر بیشتر قرین شوم و خودم را می‌چسبانم به این دست مفاهیم و پناه می‌برم به کتاب‌ها. چشم‌هایم سنگین شده و مغزم دیگر جوابگوی یک خط زبان بیگانه نیست. دلم می‌خواهد کمی در زبان خودمان تورق کنم. دلم برای خودم می‌سوزد و حسرتی در درونم سر می‌کشد و زبان ضعیفم را می.زنم توی سرم و با حالی نزار کز می‌کنم یک گوشه و پناه می‌آورم به این تکه وبلاگ و ده بار هم میان نوشتن چک می‌کنم که آیا م پیامی داده یا نه و می‌دانم او هم آدم مغروری است و من هم پیامی هم دریتفت کنم باز هم همان وضع پس چه بهتر تند تند از کلمات برای دور کردن خواب و خستگی و دل‌خواستن‌ها کمک بگیرم.

در ضمن از سلوچ خسته‌ام و دلم داستایوفسکی و اکو و اینها را می‌خواهد . می‌دانم بد است ولی حوصله‌ی داستان و فضای ایرانی را ندارم. آخر جایی که در آن زندگیت تباه شد چه چیزی دارد که مشغولت کند!

۹۷/۰۳/۲۲
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی