ارزشهای ثابت
اینکه این روزها زیاد اینجا هستم نشانی بر این است که میخواهم با یکیی حرف بزنم. اینکه دل به کار و درس نمیدهم نشان اینکه راضیم نمیکنند و اینها خود نشان روح تشنهی من است.
آیا باید مقاومت کرد؟ من هربار شکست میخورم و این بار هم توی گوشم میخواند، تو که میدانی تهِ تهاش تن میدهی و میبازی دیگر چرا زمانت را بیش از این از دست میدهی؟ راست میگوید اما واقعیت این است که من کار خودم را میکنم و تهاش هم که باختن باشد با تجربهاش به ادامه میروم، نه دست خالی و شانهای خم نشده از تلاش و مقاومت. از دیشب دارد به طرق مختلفی از وادادگی میگوید و توی گوشم زمزمهی رهایی است اما عاقل اگر ذراهای هم دانست و عمل نکرد پایاش گیر است و من ذرهای میدانم و روا نیست تن بدهم، هرچند نفسگیر.
میگفت زندگی با تمام گندیاش تنها چیزی است که داریم، درست میگفت. نباید وا داد. من تا به هر کجا بتوانم وا نمیدهم و من در اینها تعریف میشوم نه یکسری پروژههای کاری و درسی و قس علی هذا که دم را غنیمت آنها بدانم، به هر قیمتی!