با سقوط کردهها میرقصید
زن گردن افراشته بود و هر قربانیای را که میرسید خوش آمد میگفت. دستانش را میفشرد و توی گوشش پچپچی میکرد و پس از آن بلندش میکرد و به رقص وامیداشت. سالسا میرقصیدند و مست در قربانگاه تن به شهوت یکدیگر میسپردند.
دورتر او مبهوت نشسته بود و یکی یکیشان را تماشا میکرد. چه میگفت زن توی گوششان که آن آدم مفلوک زمینخورده را به رقص وامیداشت؟ خواست سقوط کند و بشنود زمزمهی زن را اما جایگاه او بر عرش کبریایی بود و از سقوط منزه. دل دل کرد و راهی جست. توبه. بنای تازهای که میشد قربانی را بازگردانی و از او بپرسی. توبه را ترویج داد و گروه گروه از قربانیان آمدند و تا که رسیدند دست در دست سالسا رقصیدند و مست و خراب ولو شدند و هربار یادش رفت که بپرسد آن زن توی گوشات چه گفت که تو را بلند کرد و رقصاند.
عاقبت تصمیمش را گرفت سقوط کرد، پای کوه زن گردن افراشته به استقبالش رفت،
عاقبت آمدی.