بسم از قبول عامی
سه شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۰۲ ق.ظ
تمام شد، همه چیز تمام شد. من سرجای اولم هستم. با کوله باری از تجربهی شکستهای پیاپی و باز هم همانجا که بودم. من آنقدر احمقم که نشستم و هرچه بود بارم کرد، سگ ولگرد، هرزه، .... یادم نمیره چیها بهم گفت. کاش یادم بمونه همهی این حسهای پوچ و بی معنی برای چی بودند. برای اینکه میخواستم دوست داشته بشم، بیشتر و بیشتر. حالا همونجایی هستم که شروع شد و البته با کوله باری از درد و تحقیر. آدمها به وقت تحقیر و ذلت عجیبند. تحمل پذیر و اهل تسامح. چرا اینقدر ضعیفم؟ چون در یک دنیای پوچ و بی مفهوم بدنبال چیزی هستم که نیست. چیزی خیالی و غیر واقعی. من باید با خودم به صلح برسم.
بسام باشد این ماجرا تا دوباره در دام عاشقی نیفتم. تا دوباره خر نشوم و دوباره دل نبازم و به جریان پوچ تن ندهم.
۹۷/۰۵/۲۳