تحقیر
دیشب سهمگین بود، از منت کشی من پیش م تا تهدیدهای او و از دوستت دارم من تا فحش های او. درس میگیرم؟ تا حالا که نگرفتم. هربار چنین وضعی دارم. در پی هر عاشقی من بی شخصیت می شوم و جدایی، حالا بیا بگو دلم تپندگی و جوانی می خواهد. دیشب آنقدر تحقیر شدم که نیامدم بنویسم و اکتفا کردم به مچاله شدن. هربار عاشقی تهاش چنین می شود و من هربار باور ندارم یا فکر می کنم این بار دیگر با بقیه موارد فرق دارد. یکی از مشکلاتش هم از خود من است که ثابت است، عشق ورزی به شیوه ای ثابت و وابستگی مثل همیشه. خب انتظار بازخورد متفاوت را از که داشته باشم که همه مثل هماند. آدمها به طرز عجیبی شبیه هماند و انتظارم از تنها میم برای متفاوت بودن اگرچه جواب داده اما او هم گه گاه تحقیرم می کند. پووووف. مفتش هم نمی ارزد والا حالا من و اینهمه هزینه برایش عجیب تر است. من نه فمینیسم که نیستم هیچ، آبروی زن ها را برده ام هیچ، آبروی انسانیت را هم بردم. اما گمانم جنس زن همیشه اینجور ذلیل شده و جنس مرد همیشه چنین پاسخی داده و این از تربیت ماست و جامعهای که در آن رشد میکنیم بعلاوهی ریاکشن ثابت آدمها.
لعنت به زندگی و انسانیت، والا.