بی پولی
شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۸، ۰۸:۵۹ ب.ظ
۲ روز رفتیم پیِ خونه و درنهایت همون اولین خونهای که دیدیم رو انتخاب کردیم. خونهها سرسام آور گرون شدن و اگر پولی که بابا داد نبود معلوم نبود کجا میتونستیم خونه کرایه کنیم. اوضاع اقتصادی روز به روز بدتر میشه و اوضاع کار و پروژه هم روز به روز بدترتر. احساس فقر دارم و زبونی، اگرچه خونهای که انتخاب کردیم بد نیست. نگرانم و فقط مرگ و ارثیه میتونه ما رو به نون و نوایی برسونه. عاشقی تو فقر از سرم رفته. کلافهام و احساس میکنم باید کار کنم ولی با این سن و تغییر رشته کجا و چیجوری؟ میم هم که تن به کار نمیده، یعنی تنبله لااقل از نگاه من و تو این اوضاع.
رسما بدبختیم و داریم شیک زندگی میکنیم، تا کی یا حباب شیکی بترکه یا قرعهکشیای چیزی برنده بشیم. از بچگی چشمم دنبال برنده شدن بود. اوضاع بیریخت بوده و خواهد بود و ما همچنان فقیر.. فقیر... فقیر.....
۹۸/۰۱/۲۴