درد دارم
چهارشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۸، ۰۹:۲۰ ب.ظ
دوباره بغض روی گلویم سنگینی میکند... خب دلم تنگ است راستش اما نمی دانم برای که شاید بیشتر دلم بیشتر از آنکه تنگ کسی باشد تنگ چیزیست و همان دوست داشته شدن... درد میپیچد توی گلویم و مری به معده و دل و رودههایم میرسد و پخش میشود.. درد مثل خون است به همهی اجزا سرک میکشد.. مخاطب جهانم را از دست دادهام و راستش باید بمذیرم که اساسا جهانم همین پیلهی تنگ و تاریک و بیرفت و آمد است. باید پناه ببرم به کدوئین دیگری و زندگی را از سر بگیرم و راستهی درس و بحثم را به پیش ببرم.
اما درد دارم و این غم روی گلویم سنگینی میکند و هر توجیحی را منتفی میکند...
۹۸/۰۳/۲۲