به هیچ کجایش نبودن
خب همهی فکرها و دلخوشی ها از بازگشت ح الکی بود. وارد رابطهای شده و من به هیچ جاش نیستم.
درد دارم؟ بله
میخوام چی کار کنم؟ هیچی تموم کنم و برم به خلوتم.
من مثل همیشه بی کم و کاست بازندهام
این هم از ح و این هم سرانجام عاشقی جدید و دلخوشیاش.
باید قبول کنم هیچ دلی حاضر نیست اینجور که من میخواهم خود را ببازد.
همه میخوان برنده و قهرمان داستانشون باشن... منم، منتها با باختن.
اما بهتره ادای عاشق ها رو در نیارم، من فقط مغمومم از دوست داشته شدن که نشدم، که طبیعی هم هست. وقتی خودت خودخواهانه یکی رو میخوای نباید انتظار داشته باشی اون دیگرخواهانه تو رو بخواد. وقتی در رابطهای عشق میخوای دوست داشته شدن میخوای چه انتظاریه که اون تو رو برای تو بخواد؟
براش آرزوی لحظات خوش و شاد کردم
و دارم پام رو میکشم بیرون
به هیچ کجامم نباید باشه ولی هست ولی نباید باشه ...
باید که بایدها سر کنم