نومیدانه
جمعه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۸، ۰۸:۵۱ ق.ظ
صبح خمار مستی عشق در رسید. هرچه حظ بود بردیم و حالا تهی وار در هیچ و هیچ و هیچ فرو رفتهایم.
دلم میخواهدش، دوست داشتنش را اما واقعیت این است که نمیدانم چه میخواهم. کاش بمیرم. کاش تمام شود این زندگی پوچ و بیحاصل، کاش شجاع باشم و توان خودکشی را داشته باشم. من هیچ وقت ارزش هیچ چیزی را نداشتم، حتی مرگ.
۹۸/۰۶/۲۲