دیگه بسه
سه شنبه, ۲ مهر ۱۳۹۸، ۰۹:۲۱ ب.ظ
خب همیشه دردی رو با دردی بزرگتر تسکین دادم و مدتهاست در یک چرخهی مزخرف دارم تار دور خودم میتنم. بسم از قبول عامی و صلاح و نیکنامی، و البته بسم از خواستنهایی پشت هم و تسلی دل به عشقی تازه. باید مغرور باشم و دست کسی به من نرسد لکن خودم آنکه میخواهد شکار کند یا شکار شود. حالا هرچی ولی دیگه بسمه چرخیدن در این چرخهی باطل. خستهتر از اونم که بخوام این راه رو ادامه بدم س رفت و عادی شد م رفت و عادی شد استاد رفت و عادی شد، اینم میگذره طاقت بیار بابا کم صبر شدی تو پیری انگار. بقول میم شبیه مادرجون کم طاقت و پر ناله.
۹۸/۰۷/۰۲