دوست داشته شدن
چیه آدمی جز هوس دوست داشته شدن؟
یواشکی سری به صفحهی توییترش زدم، دیدم حالش خوب است، دیدم خیلی ردیف و قشنگ فراموشم کرده، دیدم توسعه دهندهی حوزهی الکترونیک نامیده خودش را. یاد روز نخستی میافتم که به تهران آمده بود و سراپا شوق بود و ترس، سراپا هیجان و اضطراب، مدام از خودش پیام میگذاشت... چه خوش روزهایی بود! یادم آمد چقدر خوب ظرافتهای کاستیهایش را شناخته بودم و مدام مستقیم و غیرمستقیم بالا میکشیدمش. حالا کجاست؟ آن بالایی که من و امثال من فرستادیمش و نردبان را انداخته و از آن بالا به ریش ما میخندد. زورم میاید، تابحال کسی اینقدر توهین و بیادبی به من نکرده بود که طاقت بیارمش و من اینقدر رو دست نخورده بودم. کاش این بیماریم هم درمان میشد و اینقدر بدنبال دوست داشته شدن نبودم.
همهی ضعفهای تاریخ زندگیم از این سوراخ نشت میکند. باید و باید که مقاوم شوم. همانقدری که خدای عشق را با قطع رگ احساس کنار گذاشتم میبایست این رگ نیاز به دوست داشته شدنم را هم قطع کنم. میماند فقط رابطهی من با میم که ممکن است خراب شود و نگرانشم. اما بازیگری بدرد همینجاها میخورد، تازه میم که از من سواستفاده نمیکند. بگذریم باید این کشتی را در دریای متلاطم احساس و نیاز ناخدا باشم.