هبوط
چهارشنبه, ۱۷ مهر ۱۳۹۸، ۰۷:۰۹ ب.ظ
غروب دلگیریه، بعد از عشقبازیه اجباری از جانب من و عدم تکمیل فرایند، بعد از هزار چانهزنی با خودم که هیچ فرقی بین میم و ح در عشقبازی نیست و تمام تفاوت در هورمونهای من است، حالا به کنجی خزیدهام و غم در دلم بمانند قطره آبی بر سنگ دارد رسوخ میکند و من به هرچه پناه میبرم تا گریزی یابم از آن در این سکون و خلوت.
در آغوش میم اما برایم مسجل شد که من بی عشق نمیتوانم. یا باید زندگی را کنار بگذارم و یا هرازچندی تن به عشقی هرچند سوگوارانه دهم.
بس است، پناه میبرم به سعدی و چای خوردن تو پیش آدم بعدی را از یاد میبرم.
۹۸/۰۷/۱۷