اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

دریا

چهارشنبه, ۱۸ دی ۱۳۹۸، ۰۶:۵۴ ب.ظ

دخترک، شاد و پرانرژی بود، چشمه‌هاش برق می‌زد و نگاهش پر از مهر بود. اومد جلو، می شناختمش و خودم رو به نشناختن زدم، گفت من دریام دوست فاطمه. بعد اون همیشه تو کتابخونه ملی میدیدمش، عین که برگشته بود تو کتابخونه ما رو دید و خندید و گفت داداشت :) بغلش کردی تو اینستا دیدم ... به عین گفتم داداش خودش هم ایران نیست و خیلی دوسش داره. ۱۳ دی سالروز بله برون ما و تو این شلوغی های ایران دریا عروسی کرد. شاد و قشنگ، و نصف عکسهاشم داداشش بود. نوشته بود شوق حضور برادرم. یک هفته نشد،، چهارشنبه داداشش رفت که برگرده کانادا. حالا حتی جسمی هم ندارن قبری هم ... و چه وحشتناکه حالم با یاد دریا...

خوب همذات‌پنداری می‌کنم باهاش. سرم درد می‌کنه. امروز چه روز گندی بود.

۹۸/۱۰/۱۸
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی