مجال زندگی
دوشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۸، ۱۰:۳۲ ق.ظ
از ح فاصله گرفتم، درواقع از همه فاصله گرفتم، این روزها تنهام و سرم به درس و کتاب. راستش لذت میبرم و این من رویایی ام است که درس میخواند، سراغ شبکههای اجتماعی نمیرود، سرش گرم کسی نیست و و و. اما از طرفی دلم یک عشق میخواهد، نه تپیدن و هیجان، که عشق. میدانم چنین چیزی در عالم واقع موجود نیست، میدانم ساختهی داستان پردازان است و لعنت به کسی که اول بار این معنا را شکل داد.
حالم خوب است و با ترس مینویسم چون هربار نوشتم تغییر کرد اما شرح حال است دیگر، مینویسم.
راستی دیشب خواب فلسفهی کتابخونه ملی رو دیدم، پیر شده بود و همان نگاه را داشت. کاش برمیگشت. و چه حاصل؟
این روزها مواجههام با پوچی مستقیم نیست اما پسزمینهی زندگیام است و دارم با آن زندگی میکنم و همین پس زمینه مجال عشق نمیدهد.
۹۸/۱۰/۲۳