اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

پرسونا

پنجشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۹:۲۸ ق.ظ

نزدیک به یک هفته است که روانپزشک را دیدم و تغییراتی در قرص‌هایم داده. کمی آرامتر، کمی متمرکزتر و بسیار راضی‌ترم. هنوز نتوانستم درس‌هایی را شروع کنم. دیشب فیلم دیدم. پرسونا از اینگمار برگمان. خیلی نفهمیدم فقط قشنگ بود. اما نقدهای عجیبی دارم می‌خونم که شگفت زده‌ام کرده. نیازی به سکوت بازیگر، همان چیزی که دنبالش هستم، نیاز به درخود فرورفتن، بازشناختن، نیاز به تنهایی اگرچه تاب تنهایی را لحظه‌ای هم ندارم اما ایده‌آل ام است.

باید تغییری کنم، باید شکلی تازه از خود بسازم. باید با انرژی تر بشوم. راستش دارم به پیری تن می‌دهم. مصرف محصولات پوستی، بی‌حوصلگی برای درس و مطالعه. اما نه، نه نه نه، من مثل مادرم نمی‌شوم، من تن نمی‌دهم.

قصد دارم نامه‌ای به خود ۴۰ ساله ام بنویسم، از امروزها بگویم، از دردها و دغدغه‌ها و خواسته‌های. باید ببینم این من ۵ سال دیگر چه نگاهی به خود دارد. گمانم لازم است خود را بازیابم، دارم تسلیم سن میشوم و تنها مواجهه‌ام فرار است. فرار هیچ گاه راه حل نبوده. پس باید کمی جدی تر خودم را بسازم.

پرسونا در یونانی ظاهراً به معنای نقاب است. یادم می‌آید سالها پیش-۴سا ۵ سال پیش- مقابلم را برداشتم، منتها احساس می‌کنماین سال ها کمی محافظه‌کار شده‌ام، باید محافظه کاری را کنار بزنم،ذنقاب را بکنم و زندگی با درونم را پیش ببرم. باید با ترس‌هایم مواجه شوم، ترس از تنهایی، ترس از هیچی نشدن، ترس از طرد شدن... ترس‌ها را هم باید بنویسم. 

آه چقدر از خودم دورم!

۹۹/۰۲/۰۴
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی