دلم هوا میخواهد
دیروز بعد از دو هفته پیاماس سخت پریود شدم. حالم رو به بهبودی نهاد و غم و افسردگی رفت. هنوز ۲۴ ساعت هم نگذشته اما بند نمیشوم، دلم هوا میخواهد، کنج خانه و هرآنچه دارم کمم است. یکجور ملالی به جانم نشسته، ملالی خوش. باید درس بخوانم اما نشستم کمی رمان خواندم و جزئیات داستان را تخیل کردم. سرشار شدم اما همچنان بند نمیشوم. دلم هوا میخواهد. که هوایی شوم؟ نه، میدانم که نه. اما دلم پرواز میخواهد. هوایی شدن با پرواز فرق دارد؛ هوایی که بشوی، میشوی ماهی مرده روی آب که با جریان بالا و پایین میرود، اما در پرواز اختیارت با خودت است، بال میزنی و هرکجا بخواهی میروی و بعد به آشیانه بازمیگردی.
من خوشبختم. از این مطمئنم و میترسم.
نباید میگفتمش؟ زمانه در کمین است؟
کسی چه میداند؟
من که لااقل هیچی نمیدانم، نه از خودم و نه مشی زندگی و نه هیچ چیز دیگر.
سین میگفت -دیشب- که بهتر است بودنت در جهان فایدهای داشته باشد. بود و نبودت تفاوت کند. باید بهش فکر کنم.
خواب دیدم از فلسفه میخواهم سراغ برق بروم. اما این هم یکجور فرار و شانه خالی کردن است. دیر و زودش مهم نیست، مهم این است که تو ... نمیدانم چی مهم است.
باید بروم سراغ درسهایم، اینها همهاش فریب ذهن است، میدانم باید بروم، اما دلم هوا میخواهد، عرصهای برای پرواز.
دقیقتر که نگاه میکنم باید برنامه بریزم باید بالم را تقویت کنم، تمرین کنم، زندگی جز تمرین چیست؟ نمیدانم.