بر تلی از خاکستر
شنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۰، ۰۷:۴۷ ب.ظ
اینجایم؛
بر تلی از خاکستر.
قبل از شروع ۱۴۰۰ آخرین علقهام را هم گسستم. از س جدا شدم و حالا تنهایم، مال خودم، مال میم، مال ...
امروز مادرجون رو از خونهش میبرند، احتمالا برای همیشه. امروز آخرین روزی بود که مادرجون خونهی خودش بود. میره خونهی خالهجون و شاید بعدش به سالمندان و باید بنشینیم به انتظار مرگش.
راستی چرا اینجور شد؟ او چه بدیای کرده بود؟ دنیا دار مکافات است؟ او که تمام عمرش سختی کشیده بود. او که اینقدر خوب و عزیز بود! چه شد که به این وضع افتاد؟ او که تمام ترسش دساش شدن( زمینگیر شدن) بود و تمام آرزویش مرگ با عزت، چه شد که چنین وضعی برایش پیش آمد؟
راستش حال نوشتن از خودم را ندارم.
تهاش؟ بر تلی از خاکستر
۰۰/۰۱/۲۱