اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

در کوچه‌های بن‌بست قدم می زنم

سه شنبه, ۱۵ تیر ۱۴۰۰، ۰۷:۳۸ ق.ظ

باز هم پی‌ام‌اس؛

دارم با خودم مبارزه می‌کنم، با کسالت و بی‌حوصلگی‌هایم. 

آخر این چه زندگیِ کوفتی‌ای است که باید با خودت بجنگی؟ نه یکبار، نه صد بار؟ لااقل به تعداد تمام روزهایی که زنده‌ای؟

راستش حال روحی‌ام چندان بد نیست یا لااقل هنوز آنچنان بد نشده اما حال و حوصله ندارم. 

دیشب خواب ع را دیدم. ع نخستین عشق(!) نوجوانی‌ام بود، البته نه ف اولین بود، و البته منِ ۱۱ ساله چه از عشق می‌دانستم؟ من ۲۸ سالم بود که عشق را شناختم. همان مخدر، آه از عشق متنفرم. وقتی ف قالم گذاشت، ع آمد سراغم، من هم تن دادم درحالیکه هیچ وقت برایم خواستنی نبود تنها چون خیلی دوستم داشت لذت می‌بردم. بگذریم. 

پریشب هم خواب دیدم باردارم. آیا ربطی هست میان بهم‌ریختگی‌های هورمونی در ایام پیشا پریود و یا همان پی‌ام‌اس و خواب‌ بچه‌ داشتن یا باردار شدن؟ عجیب است واقعا که من خیلی وقت‌ها با مواجهه با خواب‌های مادری متوجهِ تاریخ میشوم، که بله پریود نزدیک است. بگذریم. 

 

اما یک نکته‌ی دیگر؛ از خودم راضی نیستم. اگرچه تمام وقتم را صرف مطالعه می‌کنم اما فهمیده‌ام که از مطالعات سخت و سنگین می‌ترسم و دارم دل خودم را با مطالعات معمولی و پراکنده و اطلاعات عمومی سرگرم و راضی می‌کنم. قرار بود متون کلاسیک و دست اول بخوانم، مقالات به‌روز را در دست بگیرم. حالا چه؟ اوج فعالیت ذهنی‌ام تاریخ فلسفه‌ی غرب است. شت. 

قصد دارم کتاب ترجمه کنم و انتشارات بزنم. این هم از یک هدفِ بلندمدت. باید برایش برنامه‌ریزی کنم. 

راستی کمی درباره‌ی حسن رشدیه خواندم. چقدر خوب است که در تاریخ مردمان کشورت چنین آدم‌های دلواپسی هستند! بعدش فکر کردم زمانه‌ی ما آنقدر همه‌ چیز فراوان است و دسترسی به همه چیز آسان که دیگر جایی برای این کارها نیست. مناطق محروم را هم خیلی‌ها سال‌هاست دارند پوشش می‌دهند.  مخلص اینکه فکر می‌کنم نمی‌شود کاری انقلابی کرد. اما کار کوچک چه؟ اصلا چه کاری؟ دروغ چرا، همین حالا از ذهنم گذشت که اصلا برای چه باید کاری بکنم؟ تازه خیلی‌ها هستند که می‌کنند و من هم که هیچ مهارتی ندارم و ... اولش نخواستم این نوشخوار را در اینجا بیاورم اما بعد دیدم بدون این نشخوارها این پست شبیه به من نخواهد شد. بگذریم. 

حرفی نمانده فقط اینکه، این روزها در کوچه‌های بن‌بست قدم می‌زنم. 

 

۰۰/۰۴/۱۵
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی