اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

تعفن ادا

چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۴۰۰، ۱۰:۳۱ ق.ظ

عصبی و بهم ریخته‌ام
م ازم خواسته برم پیشش و خب بین میم که دیگه نمی‌خوام چیزی و کسی بینمون باشه، و خودم که دوست دارم مورد عشق و دوست‌داشتن م قرار بگیرم موندم.

می‌دونم نمیرم اما از طرفی هم نمی‌خوام اون رو بازی بدم. 

کلا هم اعصابم خورده. چون از سه روز پیش که قبلش کلی برنامه ریخته بودم  تا امروز فقط همون روز اول (یعنی سه روز پیش) به برنامه‌ام تقریبا کامل عمل کردم (چیزی حدود ۹۰ ٪) و طی دو روز قبل فقط تونستم به برنامه‌ی سلامتی عمل کنم. افتضاحه!

امروز هم دیر بیدار شدن و تقریبا ۱۰ نشستم سر درس‌هام و خب حالمم خرابه و اعصابم خط خطی و ماجرای م از طرفی درگیرم کرده و نمی‌تونم روی درس‌هام متمرکز بشم. چیزی که هست اینه که می‌دونم باید بخونم به هر نحوی ولی واقعیت اینه با این شعار حال نمی‌کنم. وقتی ذهنم سر جاش نباشه چی بخونم؟ چه فایده‌ای داره؟

راست‌ترش اینه که دیشب مچ خودم رو گرفتم. من تو درس خوندن و مطالعه آدمی نیستم که خودم می‌خوام. برای خوش گذرونی می‌خونم  و نه با جدیت. حتی دقیق‌تر اینکه مثلا این سه روز به همه‌ی برنامه‌ام عمل کردم الا درس و مطالعه. و البته قبلترش هم همین بودم.

باید اعتراف کنم که من عاشق مطالعه نیستم. مطالعه و اینا یکجور میل به فرهیخته بودنه برام و نه برای خودش. این اعصابم رو بهم ریخته

یادم باشه: دانش برای دانش، مطالعه برای فهم و نه تریپ فرهیختگی! 
از این گندتر اهم در وجودم پیدا میشه؟

چرا ژست فرهیختگی؟ چرا ژست فرهنگ والا؟ 
می‌دونم خیلی تهوع آورم ولی همینم.

هرچی بخوام بگم در راستای تریپ حذف می‌کنم. 

 

احمق جان! مگه نگفته بودی: بسم از قبول عامی و صلاح و نیک‌ نامی
چی شد آخه؟ 

هیچی اون قبول عامی رو اوردم تو خونه و خلوتم و دارم برای خودم هم نقش بازی کنم و ادای فرهیخته‌ها رو پیش خودم درآرم و کیفور شم و همین.

حماقت بیشتر از این؟!!

 

پی‌نوشتی برای تسلی:
گمانم اینقدرها هم وضعم خراب نباشد! من فقط به گمان الانم که کمی بیشتر فکر کردم، بین میل به دانستن و عالم بودن و خوش گذرانی مانده‌ام و وقت‌هایی که خوش‌گذرانی می‌کنم سعی می‌کنم با ادای فرهیختگی خودم را راضی کنم یا گول بزنم. در ضمن جدیت دچار استرسم می‌کند و کلا برنامه‌ها بهم می‌ریزد. نمونه‌اش همین سه روز پیش که انقدر جدی  بودم که به برنامه عمل کنم دچار استرس و تنگی نفس شدم، بعدش هم برای آرام شدن و هم بهبود وضع تنفس شل کردم. خلاصه که باید راه میانه را بیابم، یا حتی باید تلاش کنم خودم را به زندگی جدی عادت بدهم. 
نشانه‌ای برای این مدعا هم دارم: مثلا من واقعا آدمی‌ام که کنجکاو دانستنم. با مطالعه و دانش به وجد می‌آیم. وقتی چیزی می‌خوانم قالب تن برایم تنگ می‌شود.
فقط تنبلم و هنوز عادت نکرده‌ام سختکوش باشم.
 

۰۰/۰۴/۳۰
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی