اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

مونولوگ از هر دری

شنبه, ۲ مرداد ۱۴۰۰، ۱۱:۲۸ ق.ظ

میدونی چیه رفیق؟ من از اون دست بچه‌هایی بودم که اگر تو  آزمایش مارشمالو شرکت می‌کردم، احتمالا همون اول اون یه دونه مارشمالو رو می‌خوردم و منتظر پاداش بزرگتر نمی‌شدم. اما بیش از هرچیز دارم فکر می‌کنم چرا بعضی اینجور هستند که به پاداش آنی متوصل می‌شوند و  به پاداش بزرگتر فکر نمی‌کنن؟ یا دقیق‌تر اینکه من چرا الان چاقم؟ 
راستش رو بخوای مشکل فعلا چاقی نیست. نه که نباشه، اما الان مشکل ساختار اندیشه‌ایِ منه. 

آیا واقعا تنها ژن دخیله؟ یا تربیت هم؟ یا هر دو؟ یا اصلا چیز دیگه‌ای هم در کنار این دو هست؟ نمی‌دونم! وقتی همه‌ چیز فروکاسته میشه به ساختار ژنی راه برون رفت چه‌جور می‌تونه باشه؟ چه جور میشه از سلطه‌ی تفکر ژن محور بیرون اومد و جور دیگه‌ای دید؟ جوری که شاید توضیحی به توضیحِ ژن و فرگشت و تربیت اضافه کنه.

اما خب همه‌ی اینا امروز از اونجایی شروع شد که با م تموم کردم. یه جور اتمام حجت، یه جور انتخاب دو تا مارشملو منتها با تأخیر؛ یه جور عقلانیت. اما آیا این عقلانیته؟ نمی‌دونم اما اخلاق که هست. اینکه من نمی‌خوام کاری که دوست ندارم در قبالم انجام بشه رو انجام بدم اگر عقلانیت هم نباشه با تعریف الانمون لااقل اخلاقی هست.

ولی خب تنم درد می‌کنه. البته این رو محض مزاح گفتم اما ذهنم فسرده‌ست بخاطر لذتی که ازش محروم شده. محرومیتی که نمی‌دونه پاداشش چیه! اما تن داده تا مطابق با اصولش عمل کنه یا لااقل خلاف اون عمل نکنه.

کمی این مونولوگ آرامش بخش شد. اینکه پاداش محرومیتم رو مطابق با اصول عمل کردنم گذاشتم؛ اما این اصول‌ها چی هستند؟ چقدر اصالت دارند؟ مگه اون یکی دو سال که اصول رو کنار گذاشتم چه عیبی داشت؟ 
آره بدون تصور جهانی برای پاداش به اصول و ارزش‌ها، حقیقتا پایبندی بهشون امری مضحک و عبثه. اما چاره چیه؟ می‌تونم بی‌اخلاق باشم؟ چرا نه وقتی تونستم بی‌دین باشم؟ 
به نظرم یه جای کار مشکل داره. من دین رو کنار گذاشتم چون عبث بود اگرچه کارکرد داشت، اما اخلاق رو با وجود همون توجیه حفظ کردم. آیا این همون آزمایش مارشمالو نیست؟ آیا چون پاداش دین حواله به دنیای نادیده‌ی بعد از مرگه من بهش بی‌توجه شدم اما بی‌اخلاقی که احتمال زیادی داره همین‌جا و در کوتاه مدت جواب بده من رو پایبند کرده؟
نمی‌دونم شاید! یا اصلا دقیقا همینطوره! اخلاق حاصل تجربه‌ی بشریه ولی دین حاصل تخیلش. 
چرا من باید به تخیل بشری ملزم باشم؟ آیا ساده‌لوحانه نیست که تخیل گذشتگان رو برای خودم، باور و عقیده کنم؟ با توجه به اینکه من از مطالعه‌ی تاریخ نمی‌تونم جز این نتیجه بگیرم که خدا و دین ساخته‌ی بشره!
اخلاق هم ساخته‌ی بشره اما به‌واسطه‌ی ضرورت زندگی جمعی. به‌واسطه‌ی خردمندی بشر برای زندگی بهتر در کنار هم.
آیا اخلاق بدون دین و خدا می‌تونه پشتوانه داشته باشه؟ این زندگی مغشوش در این ساختار الیگارشی حاکم بر جهانمون آیا همین بی‌تعهدی به اخلاق از سوی برخی نیست؟ پس آیا میشه گفت اخلاق واسه ما ضعیف‌ هاست؟

راستش ذره‌ای نه در پرسش‌هام و نه در جواب بهشون پیشرفتی از ۵ سال پیش نداشتم. 
ناامید کننده‌ست. 

پس اینهمه سال فلسفه خوندن چه ماحصلی داشت؟ 
راستش هیچی، مگر قرار گرفتن در کتگوری فلسفه خوانده‌ها، البته به باور عموم.

 

کاری باید کرد. 

باید سختکوشانه مطالعه‌ی جدی داشته باشم. این وضع خیلی بده.

 

پایان مونولوگ.

برم دسشویی و بعد غذا.

یادم باشه اما: باید سختکوشانه مطالعه‌ی جدی داشته باشم.

۰۰/۰۵/۰۲
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی