اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

عریانیِ زندگی

چهارشنبه, ۳ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۰۸ ب.ظ

این روزها خودم را بسته‌ام به درس و مطالعه. شده‌ام مثل ۵-۶ سال پیش که برای کنکور ارشد می‌خواندم. تمام همّ و غمم شده بود درس. حالا هم دارم تلاش می‌کنم همان شود. در این میانه روزهایی خسته می‌شوم، روزهایی افسرده و روزهایی هم البته مثل دیروز بدجوری کم می‌آورم.

میم داشت گلایه می‌کرد که میون این وضع کرونا چرا برنامه‌ی قدم زدنمون ترک نمی‌شه؛ من هم داشتم توضیح می‌دادم که میونه‌ی درس و بحث نیاز دارم کمی تفریح داشته باشم. همین صحبت‌ها بود که یکهو اشکم درآمد. هق هق می‌کردم. انگار غم سالیانی روی دلم بود. بند نمی‌آمد. یادم نمی‌آید در طول سال‌های اخیر بی‌دلیلِ بیرونی و صرفا برای حال خودم اینجور گریه کرده باشم. این سال‌ها گاهی با فراق و اینها و از پسِ عشقی نافرجام اشکم درمیامد، بعد هم ماجرای اخیر (مادرجون) اما دیروز فقط برای خودم اشک می‌ریختم.

انگار پرده افتاده بود، مشغولیت‌های درس و کتاب و این دست جدیاتِ مسخره و تهی کنار رفته بود، و چهره‌ی لخت و بی‌رحمانه‌ی زندگی که بی‌تخفیف زشت، بی‌معنا، تهی، سیاه و البته چسبناک است، هویدا شد. من طاقتش را نداشتم. طاقتش را ندارم. من طاقت تماشای این کثافت را ندارم. من رنگش کرده بودم. به سر و وضعش رسیده بودم. حواسم بود سیاهی و زشتی از جایی پیدا نباشد. اما چه شد؟ چه شد که این اتفاق افتاد؟ و سیاهی درز کرد و زندگی برای چند ساعت بی‌پرده جلوی رویم دیده شد.

 

ولی خدا وکیلی از چه فرار می‌کنی؟ چجوری می‌خواهی تا ته خط اینجور سر خودت کلاه بگذاری؟ تا کجا می‌توانی چشمت را به واقعیتش ببندی؟

شاید فکر کنید افسرده‌ام. نمی‌دانم شاید! اما در اصلِ مسئله ان‌قلتی نیست. من دارم سر خودم را گرم می‌کنم. یک بزدلِ به تمام معنا.

۰۰/۰۶/۰۳
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی