جای خالی
امروز تغییر دکوراسیون داشتیم. در واقع چند روزی هست که میم مشغول هست اما من به خاطر درس، کاری نمیکردم؛ امروز اما به خاطر پیاماس حالم برای درس و ورزش مناسب نبود. دیر بیدار شدم، زیاد غذا خوردم و دیدم نمیتونم درس بخونم، پس رفتم سراغ تغییر دکوراسیون. خوب بود، حسابی خسته شدم و فرصت نشد به درد و بیحالی و صورتِ ورم کردهام از دندون درد فکر کنم. بعدازظهر خوابیدیم و بعد هم کمی مرتب کاری. حالا هم نشستم بقیهی فیلم قرمز رو دیدم؛ قرمز از سه گانهی کیشلوفسکی؛ بسیار فیلم آرام و ساده و دلنشینی بود. حظ کردم. چقدر اون دختر زیبا بود! چقدر تجلی زیبایی بود! میشه گفت زیبایی اون دختر کافی بود که از تمام فیلم لذت ببرم، اگرچه فیلم هم زیبا بود و به خوبی کارگردانی شده بود. همه چیز متناسب و خوب!
کولر خراب شده، و خونه ساکته. هوا هم رو به خنکی رفته و غروبها و صبحها دلچسبتر شده.
نشستم پشت میزم، اتاق تاریکه، تنهام و میم رفته حموم. یادمه وقتهایی که میرفت حموم میرفتم سراغ ... :/ چقدر خوب که دارم از تنهایی و خلوت و سکوت لذت میبرم.
اما دربارهی جای خالی؛
میدونی چیه؟ همیشه جای خالی -البته نه جایِ خالیِ کسی، بلکه مطلق جای خالی- به آدم آرامش میده. خونه رو خلوت کردیم، چیدمان رو جوری چیدیم تا جاهای خالی ایجاد کنیم. و حالا نگاه به این تک و توک جاهای خالی توی خونه واقعا برام آرامش بخشه.
جای خالی روی دیوار، جای خالی در محیط، جای خالی میون کتابها، جای خالی در طول روز، ...
جای خالی یعنی هنوز فرصت هست. فرصتی برنامهریزی نشده که میتونی بنا به حالت بسازیش.
اما ... جای خالیِ کسی خیلی دردناکه! چه اشتراک لفظیِ مزخرفی!
واقعیت اینه که جای خالیِ کسی مثل مادرجون هیچجوری پر نمیشه! دلم میخواد یه دلِ سیر ببوسمش، اما راستش دیگه دلتنگش نیستم.... انگار میدونم نیست شده و تمام.
تلخه؟! نمیدونم!