اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

دیدار با گذشته

چهارشنبه, ۲۴ شهریور ۱۴۰۰، ۱۱:۳۰ ق.ظ

سختی همین روزهای اول زمینم زد. اما آیا من بلند نمی‌شم؟ میشم. 

اما واقعا چرا انقدر بدنبال پیشرفت و رشد هستم؟ آیا تجلی اون میل و حرکت به سوی کمال در فرم جدید زندگیِ مادی‌گرایانه میشه تلاش برای پیشرفت؟!

بگذریم الان نمی‌تونم درگیر این مسئله بشم و زیر سوال ببرمش چون واقعا به این مدل زندگی نیاز دارم. چون بدون این مدل زندگی تنها گزینه‌ای که الان سراغ دارم خودکشیه.

اما راستش دارم فکر می‌کنم به عین، به اینکه چقدر بیشتر و بیشتر ازش دور شدم و شاید دقیق‌تر اینکه چقدر کمتر و کمتر دوستش دارم. دقیق‌تر اینکه انگار دیگه دلیلی برای دوست داشتنش ندارم. دیگه هیچ سنخیتی بین من و اون نیست. گمونم خودش هم دیروز به همین نتیجه رسید. شایدم هنوز داره دست و پا می‌زنه گذشته‌ای رو حفظ کنه. اما دیروز نقطه‌ی عطفی بود در رابطه‌ی من و اون. 

آیا دلیلش اینه که من خیلی سخت‌گیرانه دارم مواجه می‌شم و نمی‌تونم او رو خاکستری ببینم؟! آیا دوگانگی‌هاش برام غیرقابل تحمل شده؟ آیا من خودم پر از این دوگانه‌ها نیستم؟! آیا نباید درس بگیرم از اون؟! نمی‌دونم! واقعا نمی‌دونم اما دیروز دیدارمون دیدار قشنگی نبود. دیداری بود که من رو به یاد گذشته‌ای از خودم انداخت که دوسش ندارم. اینکه این آدم‌هایی که تو گذشته موندن مجبورم می‌کنن من برم تو قالب قدیمم. دیدار خوبی نبود. یکیش بخاطر اداها و قمپز در کردن‌های اون و دیگه به خاطر خودم و دوگانه‌های خودم و گذشته‌ی خودم. 

اما واقعا چرا صداقت ارزشه؟! چرا هنوز آدم‌ها رو بر اساس صداقت یا عدم صداقت می‌سنجیم، درحالیکه همه می‌دونیم صداقت ممکن نیست! صداقت مثل عدالت یک امر دور و دست‌نیافتنی و محاله. صداقت چیزی نیست که بشه محققش کرد. پس چرا بدنبال صداقتیم؟ آیا یکنواختی طبیعی و اینکه انتظاراتمون به نحو سرراستی برآورده بشه دلیلی برای میل ما به صداقت نیست؟ آیا چون نمی‌خواهیم و یا نمی‌تونیم مدام صحت سنجی کنیم نیست که آدم‌ها را به این ارزش تشویق می‌کنیم، که بله صداقت خوبه و بیایید صادق باشید و زحمت صحت‌سنجی رو به ما و جامعه ندید؟! نمی‌دونم شاید.

و اینکه چرا اون گذشته رو دوست ندارم؟! شاید چون اون گذشته وقت گذران زمان بود، اتلاف وقت، خوردن و خوابیدن و خوش گذروندن برای هیچ، بی‌هدف بودن و یه زندگی در لحظه و بی‌دستاورد.

چرا بده؟ هنوز توضیح دقیقی براش ندارم اما الان انتخابم اینه. در واقع خوب که می‌بینم در گذشته هم انتخابم این بود اما جبر جغرافیا و دوستان و خانواده و ... نمی‌گذاشت اونی رو دنبال کنم که می‌پسندم.

فعلا می خوام تلاش کنم. این چیزیه که الان می‌خوام! 

 

 

 

 

۰۰/۰۶/۲۴
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی