خیال به مثابه بال
جمعه, ۳۰ مهر ۱۴۰۰، ۱۲:۴۲ ب.ظ
در نظربازیِ ما/او بیخبران حیرانند؟
ترجیح میدهم دامن خیال بگسترم و خودم را معشوقی ببینم که او در دل دارد. خیال کنم هرازچندی هوای من به سرش میزند. رفتم پیامهایش را مرور کردم و همه را تعبیر به عشقی نهان کردم. که چه بشود؟ که خیالم پا بگیرد. که درونم بجوشد. که دلم نرم و رقیق شود.
وشد.
بعد با همین خیالها زیر شعاع خورشید شجریان گوش دادم و نرم نرم عشقی خیالی درونم پا گرفت. عشق به چه؟ به خودم. به خودی که موضوع عشق دیگری هستم. و مگر عشقی هست؟ اساسا عشق چیست؟ راستش بلد نیستم. اوج تجربهی من تپشی در قلبم بود، آن هم زمانی که فکر میکردم برای کسی خواستنی هستم. خب بعدش چه؟ یگانگی و هم تنی و یا خیال. ترجیحم همین خیال است. همتنی باشد برای اهلش، من از عشق خیال میخواهم. خیال را هم برای بال درآوردن و پرواز از این چهارچوب بستهی تن.
خیال برای رهایی.
۰۰/۰۷/۳۰