تا بعدها حسرت امروز رو نخوری
مامان برام نوشت «شبهای پاییز و زمستون رو خیلی دوست دارم و خیلی حالم خوبه»
خودم هم امشب خیلی خوبم، دقیقتر بگم البته از صبح خیلی حال خوبی دارم. دیشب پریودم رسید و از حال تخمی پیاماس نجاتم داد. صبح حموم کردم، به کارهای خونه رسیدم ولی کاری که باید رو نکردم. درس نخوندم، مطالعه نکردم. احساس میکنم یه جور کرختیای نمیذاره مجموع شم و به درسهام برسم. هر روز دارم زمان از دست میدم و هیچ غلطی نمیکنم.
انگار این حال خوش پاییز و زمستون مسخم کرده. هر چی نخ ریسیده بودم، هرچی کتاب انگیزشی و برنامهریزی و هزار کوفت دیگه یکهو با سوز و سرمای پاییز پنبه شد.
آیا تو آن بیدی که با این بادها بلرزی؟
بله، لرز کردم.
ولی باید خودمو جمع کنم و خودمو نجات بدم. وقتی ۳۷ سالته و هزار کار نکرده داری. وقتی حتی زبان انگلیسیت اونقدر درست درمون نیست چهارتا کتاب بخونی یا چهارتا کلاس آنلاین شرکت کنی، پاییز و این رمانتیک بازیا رو باید بذاری تو گنجه، درش رو سه قفل کنی و بچسبی به درسات، به مهارتهای نداشتهت و و و تا بعدها حسرت امروز رو نخوری. بعدهایی که پاییز هست اما تو دیگه زمانت خیلی کم شده.