خاطرهها
جورهای مختلفی میشود به سراغ خودِ گذشتهات بروی. مثلا خاطراتت را بجوری یا آرشیو وبلاگت را مرور کنی، یا سررسیدهای قدیمی را ورق بزنی. یکجورش هم نگاه کردن به پلی لیست سوندکلودت است.
به گمانم بخش ذخیرهی موسیقی در مغز باید شبیه بخش ذخیره عطر و بوها باشد. وقتی یک موسیقی را در پسِ خاطرهات ذخیره میکنی، چندین و چند تصویر دیگر هم درکنارش ذخیره میشود. تصاویری که خودشان شاید از پستوی خاطره سربرآورده بودند و همنشین عطر و بو یا موسیقی و آهنگی شدند. بعد تو بعد از سالها نگاهت که به اسم موسیقی میفتد یا میشنویاش نابهگاه حجم عظیمی از تصاویر به اکنونت میخزند و تو را در چنبره میگیرند و تو محصور در خاطراتی که شاید ارتباط زمانیای هم بینشان نباشد یک تصویر را میسازی، آن تصویر هم همان حالِ آن روزیست که با آن بو یا آهنگ مواجه شدی.
حالا من غرقه در دریای تصویرها و آناتم.
از خودم میپرسم من که بودم؟ من که هستم؟