خونه نو
دوشنبه, ۳ مرداد ۱۴۰۱، ۰۲:۳۰ ب.ظ
فقر بیخ گلوی ما رو هم گرفت. یه خونهی کوچیک و داغون، تو یه محلهی داغون. هزارتا مشکل. میگن بعضی جاها هم صیانت شده. تو این جار و جنجال اسبابکشی که هم چاق شدم و هم بیریخت، یه آینه گذاشته کنار تختم که هی نگام به خود کوفتیم میفته و هی دنیا آوار میشه سرم.
از خودم، زندگیم، از همه چی بدم میاد. فقط یه چی میخوام، اینکه از این برههی حساس کنونی عبور کنم.
آه چه تلخ! نمیشه! بایستی خودم رو جمع و جور کنم. تا کی میخوای هی به زمین و زمان غر بزنی؟
بایستی رفت. همین.
۰۱/۰۵/۰۳