اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

راهی که از میانه برگشتم

شنبه, ۷ آبان ۱۴۰۱، ۰۷:۰۰ ب.ظ

صبح دیروز به کاف پیام دادم و گفتم انتخابم زندگی‌ای بدون تنش هست. رابطه با او و تنش‌های هیجانی با انتخابم و رویه‌ی معمولم در تعارض است. خیلی وقت‌ها با خودم فکر می‌کنم آیا زندگی متأهلی بند پایم نیست؟ آیا اگر مسائل مالی نبود اینن وضع را می‌پذیرفتم؟ خیلی وقت‌ها با خودم فکر می‌کنم اگر تنها بودم و هر از گاهی دل به کسی می‌سپردم مطبوع‌تر نبود؟ آیا خوشایند من که آزادی‌ست با این وضع در تضاد نیست؟ اما فعلا فقط یک جواب دارم: من زندگی آرام و بی‌دغدغه در یک رابطه‌ی اصیل و غلیظ و پرمحبت را بر تمام آن آزادی و رها بودن‌ها ترجیح می‌دهم. برای من زندگی آرام و  محبت‌آمیز شاید کم باشد و سیرابم نکند اما دلپذیرتر از بی‌کسی‌ست، مطبوع‌تر از لنگ محبت بودن و تشنه‌ بودن است.

با کاف تمام کردم. اگرچه هم دوستش داشتم و هم آن روز فضای محبت‌آمیزی بینمان بود و هم دوستی با او برایم غنیمتی بود. اما نمی‌شد، من می‌بایست به خاطر خواسته‌هایم، به خواسته‌هایش تن می‌دادم. خواسته‌های او شاید همین‌ها بود با وزنی متفاوت و آن وزن لااقل اکنونِ من را متشنج می‌کرد. می‌دانم دلتنگش هستم و خواهم بود. می‌دانم پشیمانیِ عظیمی برای از دست دادن رابطه‌ام با او را تجربه خواهم کرد.

نمی‌دانم انتخاب درستی هست یا که نه! منی که همیشه بدنبال چنین شخصیتی برای رابطه بودم. نمی‌دانم اما تنگنای زندگی‌ست، کاریش نمی‌شود کرد. باید بپذیرمش، اگرچه درد و ناراحتی و حسرتش بیش از حد توانم باشد. می‌دانم این بار که بگذرد من چیزهایی غز دست داده‌ام، چیزی از جنس هم‌کلام شدن با یک فیلسوف بزرگ.

 

و باز هم تکمیلی: همانم که بودم. پیام دادم و ابراز پشیمانی کردم و خواستم برگردم. قبول کرد و با شرطی.

۰۱/۰۸/۰۷
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی