اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

نوشتن به مثابه بغلی تنگ

يكشنبه, ۴ دی ۱۴۰۱، ۱۰:۱۴ ق.ظ

برای من نوشتن پناه است، نوشتن برابری می‌کند با یک آغوش بزرگ و گشوده و وقتی نوشتنم تمام می‌شود، آن گرمای بغل روی پوستم نشسته، یعنی که آرام می‌گیرم. بعضی و یا خیلی اوقات بوده که دلم می‌خواست دیده و خوانده شوم. هربار تعداد بازدید شده‌های پست را چک کردم و هربار منتظر نظری بودم، اما تقریبا هیچ. اینجا مثل یک دکه‌ی سر راهی و آن هم چه جاده‌ای، جاده‌ای مخروبه و پر از دست‌انداز و بد آب و هواست که کسی رغبت به عبور از آن را ندارد. گاهی دلم خواست این دکه را بردارم ببرم سر سه‌راهیِ اصلیِ جاده، ببرم جایی که چند نفر بیشتر از اینجا بگذرند، و کردم هم و پشیمان شدم. من با یک میل غریزی، فرهنگی یا هرچه دوست دارم دیده شوم، خوانده شوم و ... منتها دیده شدن و خوانده شدن همان و تغییر من بنا به مشتری/خواننده همان. یعنی اینجا دیگر منِ من نیست، منِ دیگری خواهد بود.

چند روزی هست، شاید یک ماه، که کانال تلگرامی زده‌ام و حرف‌هایم را می‌نویسم که آنجا بگذارم، ولی راستش دلم رضا نداد، هیچ‌کدام را نگذاشتم، جز یک نوشته‌ی عادی، و نه نوشته‌ای که حال و احوالی باشد. آنجا شبیه به سکوی تئاتر است. می‌نویسی تا بخوانند. آنجا من را می‌شناسند. البته ترسم برای پنهان کردن حال و احوال نیست، ترسم از بین رفتن خلوت خودم با خودم هست، آن آغوش، آن گرما، آن تسکین، وقتی برای خوانده شدن باشد حاصل نمی‌شود. آنها فقط زمانی به چنگ می‌آیند  که خودت را در آغوش نوشتن رها کنی و بنویسی. یک خلوت گرم و تنگ.

و من جز این نمی‌خواهم.

دیده شدن را بگذارم برای چیزهای دیگر، اگر باشد؛ ولی این یک آغوش تماشایی نباید.

۰۱/۱۰/۰۴
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی