آدمیزادِ آگاهِ تنها
میدونی چیه، ما خیلی تنهاییم . ولی برخلاف اونچه به نظر میاد اصلا هم چیز غمگینی نباید باشه. میگم چرا.
داشتم فکر میکردم اینکه ما تنهاییم از چه برآمده؟ از طبیعت این جهان و زندگی و آدمیزاد؟ خب بله ولی دقیقترش شاید این است که هر کسی خودش برایش مقدم است و اصلا همینم هست که من الان نشستهام اینجا و دارم به تنها بودنم فکر میکنم. اینکه میخواهم کسی را بیکم و کاست از آن خود داشتم و همه چیز او مال من بود از عشق و مهر تا لحظه لحظههایش، خب مگر از سر همین خویشتن خواهیِ من نیست؟ حالا شکل رمانتیک عاشقانه هم به آن بدهم اما اصل ماجرا که تغییر نمیکند.
حالا فرض کن طبیعت جهان و زندگی، گذرا بودن و ملال و ... را در درون خود نداشت ولی این میان با طبیعت خویشتنخواه آدمیزادگان چه میبایست کرد؟ آیا خواستهی من به وجود کسی با چنان شرایطی که مثلا در خوابهایم تجربه میکنم خود برآمده از خویشتنخواهی من نیست؟ و مگر میشود کسی چنین نباشد و بخواهد برای دیگری زندگی کند؟ اگر چنین باشد قطعا باید ربات باشد و اگر خویشتن خواهی هم داشته باشد دیگر آن معشوقِ خوابهایم - به تمام - نخواهد بود که بخاطر خودم با من باشد، چون همیشه یک خویش بودگی و خویشخواهیای واسطهی ماست.
خلاصه و بیدردسر بگویمت که ما تماما همین انسان خویشتنخواهیم و اصلا رابطهای بدون این خویشتنخواهی شکل نمیگرفت و اصلا بخاطر دیگری و دیگری را مقدم دانستن جز از ذهن خوابزدهی بیاندیشهی من و امثال من برنمیآید حتی به خواب. مگر طرف مقابلت رباتی باشد که برنامهریزی شده باشد که تو را به خاطر خودت بخواهد ولاغیر. که خب خداروشکر هنوز چنین تمایلی ندارم و از نگاهم عشق یک ربات حتی اگر صرفا عشق به من برای خودم باشد هم خیلی مزخرف است چون آگاهی پسِ آن عشق نیست و اگر هم آگاهی باشد باید معطوف به خود باشد.
غرض اینکه این تنهایی برآمده از یکجورهایی ساختار منطقی این زندگی و بودن ماست و اصلا نمیشود و بیمعناست که برای یک چیزی که نتیجهی منطقی و ناگزیر آدمیت است نشست و غصه خورد.
ولی آیا اینکه به عقل من نمیرسد، به عقل آن سازنده و مدبر هم نمیرسید آلترناتیوی قشنگ بسازد که اینقدر آدمیزاد در غمی پوچ مچاله نشود؟
نمیدانمش اما به سیاق این مومنانی که جاودانگی را با تخیل جاودانگی و یا اصلا کمال مطلق را با تصور کمال مطلق اثبات میکنند من هم یک برهان شری این وسط میگذارم و ادعا میکنم شاید میشد و کوتاهیای در کار بوده! یا هرچه. و این بهترین جهان ممکن نیست.
ولی خب راستش برای منی که باوری هم به آن سازنده یا مدبر ندارم زیاده گوییست و بهتر است به کار و بارم برسم و به همین که تنها بودنِ انسان نتیجهی منطقیِ آگاهیاش است اکتفا کنم و بچسبم به این روزها و ساعتهایی که دارد میگذرد و بعد از آن روز موعود هیچ چیز جز حسرت نخواهد ماند.