جدایی ط از م
جمعه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۲، ۰۶:۲۹ ب.ظ
بالاخره بعد از چند هفته و دقیقتر بعد از روز اول فروردین که خونهی مامان و بابا بودیم و حالا میشود ۲۵ روز بعد از آن، مامان گفته که قرار است از هم جدا بشوند. راستش خودم خیلی مشوقاش بودم اما نمیدانم چرا حالا اینقدر دمق شدم؟!
اصلا نمیفهمم این ناراحتی و غمی که پسِ ذهنم اومده نشسته از چیه! چیزی که همیشه آرزوش رو داشتم البته مرگ بابا بود برای تمام شدن این ماجرا، یعنی زندگی مشترک و دعواها و جنجالهایش، اما به هرحال آنطور نشد و بابا چندین مریضی را از سر گذراند و حالا زنده و سلامت است و میخواهند جدا شوند.
چه چیزی در این میانه فرق کرده! نمیفهمم!
خلاصه که گور بابای همه چیز، اما ظاهرا روزهای سختی در راه خواهد بود! مامان بیاد پیش ما تا خونه بگیره و سر و سامون بگیره و ....
روزهای شلوغ و مزخرفی در راهه ....
۰۲/۰۱/۲۵