خانه نداری
مدتیه دوباره درگیر تماشای طراحی و معماری خونه شدم. هی میرم تو گوگل و پینترست خونههای استودیوی کوچیک و خوشگل تماشا میکنم، هی از دور تو خیابون به خونههای قدیمی و تراس دار به سبک دههی پنجاه- شصت تهران نگاه میکنم، هی آه حسرت و ....
راستش هر از چندی اینجور میشم. از وقتی زندگی مستقل داشتیم، هیچ وقت سر و سامون نداشتیم، خونهی پدری هم تا سالیان دراز یه خونهی کلنگی مزخرف بود که کوبیدن و ساختن و یه چیز مزخرفتری ازش درآوردند. همیشه دلم میخواست یه کنجی برای خودم بسازم، با طرح و سلیقهی خودم، و همونجا بمونم تا بمیرم. اما واقعیت اینه که نه میشه چیز باب میلی ساخت -نه لزوما واسه خاطر مسائل مالی بلکه به خاطر اینکه اساسا هرچیز خوشگلی خوبه و هر انتخابی محرومیتی با خودش داره و ... - و نه من آدم چسبیدن به یه جا هستم.
بامزه هم اینه که اینها رو دارم در وضعیتی تخیل میکنم که هرماه میریم یه سکه میفروشیم برای خرج ماه و کرایه.
امروز رفتیم محلهی قدیممون، یه سکه فروختیم و کلی با حسرت به کوچه خیابونا نگاه کردم و با کلی بغض برگشتم.
نمیدونم امسال قراره چقدر ببره روی کرایه و به نظر معقولتر اینه فکری برای افزایش کرایه بکنم و نه برای یه آرزوی محال.
شت.