اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

اوضاعِ نابسامان

جمعه, ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۱۱:۱۸ ق.ظ

این روزها سخت بود و سخت گذشت. تنها ملجأ من همین یه گوشه‌ست که بیام ذهنم رو به حرف بیارم تا بلکه نوشخوارهاش کم بشه و متاسفانه دو روز بود که اینجا مشکل داشت. امروز با حال نامید و خرابی اومدم و دیدم باز شد و همین شاید یک تسلای خاطری باشه.

چی شده بود؟ پریود، بحث با همسایه بر سر اینکه من هر روز حموم میرم!

واقعا فکر نمی‌کردم این حرف‌ها که می‌گفتند صاحبخونه گیر میده شما آب زیاد مصرف می‌کنید درست بوده باشه، و در کمال تحیر همسایه که صاحبخونه‌ی ما نیست چنین گیرهایی داده، و چرا؟ چون دلش نمی‌خواد صاحبخونه‌ی ما مستأجر بیاره و الان سه ساله هرکی اومده رو کله پا کرده و بقول خودش استشهاد جمع کرده تا بیرونش کنند، و بعد خواسته صاحبخونه، خونه رو بفروشه، که نفروخته و الان همین اوضاع رو برای ما داره پیاده می‌کنه. امروز عصر هم قراره دادگاه عمومی (جلسه‌ی ساختمان) تشکیل بشه. به میم گفتم که من میرم. امیدوارم بتونم از پسِ مزخرفاتشون بر بیام!

اما یه چیز دیگه، مسئله‌ی سین بود. پنجشنبه‌ی پیش پیام من رو دید و من به دلیل پی‌ام‌اس و شهوتِ لذت و هزار بهونه‌ی مزخرف نشستم یه ریز بهش پیام دادم و خواستم برگرده. راستش در میانه‌ی هفته وقتی رسیدم به اون تکه از نمایشنامه که می‌گفت: «بخشودگی چگونه ممکن است درحالیکه من هنوز حمال منافع آن خبط‌ام هستم» به خودم اومدم و تصمیم گرفتم دیگه پیام ندم و نوشتم درست همین انتخاب تو بود و بهتره برنگردیم به رابطه. صبح امروز پیام داد که ما با اون کارمون هزینه‌ی زیادی به اطرافیانمون (بخصوص ف) تحمیل کردیم و دیگه نمی‌خوام و ... درست میگفت، بی‌کم‌‌و‌کاست قبول دارم حرفش رو، ولی نمی‌دونم چرا خورد تو پرم؟ راستش اگرچه اون پیام آخرم حاکی از امتناع بود، و اگرچه خودمم باور داشتم که نباید، اما روزی صدبار چک می‌کردم ببینم پیام رو دیده یا حرفی زده یا نه؟ عجب موجود عجیبی هستیم ما/من؟ حالا هم که جواب ردی که انتظارش رو هم می‌داشتم داده  دمق شدم. مدتیه کسی بهم توجه نمی‌کنه، حس می‌کنم بنده‌ی توجه و محبت‌ام، مثل مامان. و واقعا خطرناک و نگران کننده‌ست. میدونم چنین بودم، نمی‌دونستم هنوز هم چنین‌ام. آدم وقتی نیازش تأمینه حواسش نیست چقدر به اون نیاز وابسته‌ست و نسبتش شاید با اون نیاز، نسبت خطرناکی باشه. اما همین‌که نیازش تأمین نمیشه می‌فهمه، زیر اون  آتیش هیزم تر ریخته بوده و حالا اون هیزم خشک شده و اون آتیش داره گُر می‌گیره. خنده‌دارتر اینکه با یک وسوسه‌ی کثافت‌طوری چند باری به سرم زد که کاش باز هم ف به س خیانت کنه و س بواسطه‌ی اون خیانتش برگرده به من. موجود متعفنی که منم ....

میم هم گیر داده که کمتر سیگار بکش و اینها و الان به شدت نیاز به سیگار دارم و دارم مقاومت می‌کنم. کاش برگردم به درس. این نتیجه‌ی دکتری هم که نمیاد ببینم قراره چی در پیش روی‌ام باشه. 

آه چه زندگی مزخرفی دارم. باید خودم رو جمع کنم. 

پیلاتس، برنامه‌ریزی، درس و مطالعه. 

کاش زندگی به‌سامان بشه. نگران کنکور و نگران خونه‌ام و موندن یا رفتن، و بالا رفتن کرایه و .... 

پووووف چرا باید همه چیز اوکی باشه تا تو بسامان باشی؟ 

چرا نه؟ این حداقل انتظار از زندگیه که هی نگرانی‌های مزخرف اقتصادی و ... نداشته باشیم لااقل. گه بگیرن این زندگی و این مملکت و زندگی تو این مملکت رو.

۰۲/۰۲/۱۵
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی