گردگیری به مثابه پیشواز پریود
پریود اینجوری از راه میرسه: صبح زود پا میشی و احساس میکنی باید تموم خونه رو زیر و رو کنی. از سطل آشغال گرفته تا کتابخونه رو میشوری و گردگیری میکنی، به ظهر نرسیده کلا چیدمان آشپزخونه عوض شده، کلی لباس آویزون میکنی و تی میکشی و یهو میبینی آخ شکمت درد گرفته! بله پریود شدی.
حالم اما خیلی بهتر از قبل نیست. برخلاف همیشه که به محض وقوع خونریزی حالتی سرخوشانه پیدا میکردم اما امروز اینجور نبود. اگرچه قدری بهتر شدم، مثلا دیگه از خودم بدم نمیاد، یا از زندگی سیر نیستم، یا دارم کمکم به بایدهایِ پیشرو فکر میکنم.
امروز میم حرفی زد که دلم آروم شد، گفت کمی وضع بهتر بشه میام از اونجا بیرون. گفت جای پیشرفت نداره، اما حدسم اینه بخشیاش بخاطر منه.
(اضافه کنم که میم گفت اگه بخوای میام بیرون اما واقعا چون اونجا جای پیشرفت نداره نمیخوام خیلی بمونم.)
دیگه همین. درس نخوندم. دستهام از بس گردگیری و شستشو کردم پیر شده. ولی خوب شد که خودم رو مشغول کردم، چون قطع به یقین درس که نمیخوندم و فقط الافی/علافی(!) بود.
کاش یه کم اوضاع بهتر بشه!
میدونم این نشستِ حالِ بد بخاطر پول نداشتنمون هم هست و اینکه میم حداقل ده روز دیگه درگیر کارهای دانشگاهاش هست و خب این یعنی درگیری ذهنیِ اون و این یعنی کمی بیشتر تنهایی من.
باید طاقت بیارم. همیشه تو ددلاینهای اون من کم میارم. باید مراقب باشم.