اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

اینگونه‌ام

دقیق‌ترین نسخه از خودم که می‌شناسم

Certified copy

بایگانی

میل به صلبیت

جمعه, ۲۳ تیر ۱۴۰۲، ۰۹:۰۶ ق.ظ

نگاه نکردم ببینم آخرین ثبت احوالم، ثبت چه بود! اما این رو خوب می‌دونم هیچ چیز این روزها سرجاش نیست و البته نه به دلیل نوسانات هورمونی یا هزارجور بهانه‌ی مرسوم و معمول، که فقط بخاطر از خودم دور بودنه.

مدتیه به این نتیجه رسیدم که در مرحله‌ی گذارم. گذار از جهان مألوف و محبوب قدیمم و آن حاشیه‌ی امن و آرام به جهان شلوغی‌ها. نمونه‌اش همین اهداف پیش‌رو که برای خودم درنظر گرفتم و یا شرکت در جلسات متعدد؛ نمی‌دونم شاید تبعات کرونا بود و من واقعا هم آن آدم مهجور و در خود بوده‌ای نبودم! شاید هم که به واسطه‌ی حضور همیشگی میم بود! یا روابط مجازی متعددی که داشتم و نیازم را برای مورد الطفات واقع شدن تعدیل می‌کرد. حالا اما چون آن رابطه‌ها نیست روی آورده‌ام به جهان واقعی. 

راستش دوست ندارم از این خلوتم بیرون بزنم اما خوب که فکر می‌کنم این خودش یک جور صلبیت و تعصب است که راه‌های پیش‌رو را نروی و امتحان نکنی چون از چیزی که داری/داشتی خوشنود بود! و چه می‌دانی اونچه در پیش‌رو هست خشنودکننده‌تر نباشه! از کجا می‌دونی بعد از تجربه‌ی جدید همچنان نظرت همین خواهد ماند؟ 

خب خوب می‌دونم که این خیلی دور از عقلانیته و اصلا خود تعصبه. اما واقعا چرا باید همه‌ی تپه‌های نریده رو فتح کنم؟ چرا باید خودم رو بدست این تلاطم بسپرم؟ چرا نه، که در خلوت خودم و به آن آدم قدیم برگردم و همان را حفظ کنم؟ 

جواب واضحی برای این دست سوالات ندارم. همینقدر می‌دونم الان وضعیت نامناسبی دارم. چاق شدم از بس این روزها شیرینی خوردم و چرا؟ واضحه، نارضایتی. خستگی و کسالت و فرسودگی. باید سیگار بکشم و کمتر بخورم و ورزش کنم تا از خودم راضی‌تر بشم؛ تا از فرسودگی‌ و کسالت و عدم رضایتم بکاهم. مدتیه به واسطه‌ی پرخوری معده‌ام آب و روغن قاطی کرده از بس هر آشغالی ریختم توش. البته قرص خواب و شراب رو مدتیه ترک کردم و سیگار هم نمی‌کشم اما گمونم سیگار رو باید بکشم، واقعا در توانم نیست این حجم از نارضایتی از خودم که در یک چرخه‌ی مستمر خودش رو بازتولید می‌کنه. باید ورزش رو شروع کنم درس‌هام رو هم. باید کاری کنم، کاری مطابق با برنامه و اهداف ذهنم و نه متأثر از این و آن جلسه. باید به مغزم کمی افسار بزنم و کنترلش را بدست بگیرم. راهش؟ افسردگی برای مدتی. بله باید بروم سراغ همان پوچ و هیچ بودن تا باور کنم که هیچ چیز قابل اعتنایی نیست که بخواهم خودم را برایش بگا بدهم، کمی تم غم و افسردگی بالا برود کم‌کم به این نتیجه می‌رسم که بچسبم به زندگی و کار و درس و ...

ولی مگر قرار نبود راه جدید را بروی؟ این که همان الگوی تکراری و همیشگی‌ات هست؟

نمی‌دونم! خب باید چه کنم؟ 

گمانم اون بخش پناه به افسردگی رو در ابتدا باید حذف  کنم. فعلا افسردگی تعطیل و میریم سراغ پیگیریِ زندگی. تا فلک چه زاید باز!

۰۲/۰۴/۲۳
آنی که می‌نویسد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی