خویش راضی بودگی
امشب میخواهم به مبارکی غلبه بر خواستنی نامعقول برای خودم جشنی بگیرم و جایزهام هم این است که پاسی از شب را بی که خودم را ملزم به خوابیدن سر ساعت ۱۰ کنم، به مطالعه پشت میز و کنار پنجرهای گشوده به شب، بگذرانم.
ماهِ رو به کامل جلوی چشمم است و منی که به خودم مفتخرم و البته میدانم و شکی ندارم که دچار میشوم و باز و باز و ... میدانم حتی اظهارش برای این بقول امروزیها کائنات ثقیل است و به زودی گیرم میاندازد مرا، و یا بقول خودم این ذهنِ غره شده و مستِ از پیروزی -بر نفس-، دیر نیست که پایاش بلغزد. ولی خوبی ماجرا این است که فعلا دارم نجاتاش میدهم.
هزارتا کار برای خودم تدارک دیده بودم که فرصت سُر خوردن پیدا نکند، و خورد، و چند روزی معطلام کرد و عقب ماندم، و حالا با اینکه پیاماسام و از صبح سی بار حالم خوب و البته شدیدا خوب، و بد و طبعا شدیدا بد شد، اما تلاشم این است که مغلوب نشوم و حتی از همین نیم ساعت زمانی که حالم خوب است استفاده کنم.
باید یک ریویوو برای کتاب بنویسم و کاری که قرار است شروع کنم را شروع کنم.
خداوندگار و کائنات مهربانی کنند کاش، و مغز من هم، و .... تا که آدمی در هیئتی که دوست دارم بمانم.
عجالتا بوس و ماچ به خودم.
پینوشت:
یک یادماند از این تجربه: هر وقت لذت را در همین جهان بیداری (!) جستم، جهان خوابم از دست رفت و البته که جهان بیداری هیچ تصمینی که ندارد هیچ! حتی از صد جایت میزند بیرون و تلافی میکند.
پس به جهان خوابت رضایت که نه باور داشته باش و آن لذت را در همان بجوی که دواماش صد البته بیشتر و وجدان درد هم ندارد و طبعا تبعاتی هم نه.